بخشی از متن
به نظر من بعید است دوباره پرترهی مهمی نقاشی شود. مقصودم پرترهنگاری به معنایی است که ما در حال حاضر از آن میفهمیم. میتوانم تصور کنم كه مجموعه یادمانهایی به شکل مولتی مدیا برای بزرگداشت افرادی خاص فراهم شود. اما این یادوارهها هیچ ربطی به آثاری که الآن در گالری ملی پرتره به نمایش گذاشته شدهاند، ندارند.
دلیلی نمیبینم که برای گذشتن دوران پرتره تأسف بخورم ــ استعدادی که زمانی در نقاشی پرتره به كار بسته میشد میتواند به طرق دیگر درخدمت یک عملکرد مدرنتر و ضروریتر قرار گیرد. در هر صورت به زحمتش میارزد که بررسی کنیم چرا نقاشی پرتره منسوخ شده است. شاید این کار به ما کمک کند تا موقعیت تاریخی خود را بهتر درک کنیم.
آغاز انحطاط نقاشی پرتره تقریباً با پیدایش عکاسی مصادف شد. بنابراین نخستین پاسخ به سؤال ما ــ سؤالی که در اواخر قرن نوزدهم نیز مطرح شد ــ این است که عکاس جای نقاش پرتره را گرفت. عکاسی دقیقتر، سریعتر و بسیار ارزانتر بود و امکان ثبت پرتره را در اختیار همهی مردم قرار میداد. پیشتر چنین امکانی فقط در اختیار گروه کوچکی از “نخبگان” قرار داشت.
برای مقابله با منطق کاملاً روشن این استدلال، نقاشان و حامیان آنها برای پرتره، شماری خصوصیات رازآمیز و متافیزیکی جعل کردند تا به کمک آنها اثبات کنند چیزی که نقاشی پرتره ارائه میکند بیمانند است: فقط یک انسان و نه یک ماشین (دوربین) میتواند ترجمان روح سوژه باشد؛ هنرمند با سرنوشت سوژه سروکار دارد و دوربین فقط با مقداری سایه روشن؛ هنرمند قضاوت می کند اما عکاس ثبت میکند، و از این قبیل.
همهی اینها از دو جهت نادرست بود. اولاً نقش تفسیرگرانهی عکاس را که مهم است، نادیده میگیرد. دوم اینکه برای نقاشی پرتره بینش روانشناختیای قائل میشود که نود و نه درصد آنها اصولاً فاقد آن هستند. اگر کسی نقاشی پرتره را یک ژانر به حساب میآوَرَد درست نیست که صرفاً چند تصویر خارقالعاده را در نظر بگیرد بلکه باید به پرترههای بیشمار نجیبزادگان محلی و افراد بلندپایه در موزههای متعدد ایالتی و تالارهای شهری توجه داشته باشد. حتی یک پرترهی معمول مربوط به دورهی رنسانس ــ اگرچه جلوهی قابلتوجهی دارد ــ دارای محتوای روانشناختی خیلی ضعیفی است. پرترههای رم باستان یا مصر به خاطر درونبینیای که دارند ما را شگفتزده نمیکنند، بلکه به این دلیل که بهروشنی به ما نشان میدهند چهرهی بشر چه تغییرات اندکی داشته است. اینکه نقاش پرتره پرده از روح برمیگیرد یک افسانه است. آیا میان شیوهی کار ولاسکس زمانی که یک چهره را میکشید با شیوهی نقاشیاش از پایینتنه تفاوت کیفی وجود داشت؟ تعداد نسبتاً کمی از پرترهها که نشاندهندهی رسوخ روانشناختی حقیقی [در موضوع] هستند (بعضی ازآثار رافائل، رمبرانت، داوید و گویا) حاکی از علایق و وسواسهای شخصی خود هنرمندند که نمیتواند بهسادگی در چارچوب نقش “حرفهای” نقاش پرتره بگنجد. چنین نقاشیهایی قوت پرترههایی را دارند که نقاش از خودش میکشد. آنها در واقع نوعی خودشناسی هستند .
این سؤال فرضی را از خود بپرسید؛ فرض کنید در نیمهی دوم قرن نوزدهم کسی هست که به او علاقهمندید اما هرگز تصویری از چهرهی وی ندیدهاید. ترجیح میدهید از این شخص یک پرتره پیدا کنید یا یک عکس؟ این سؤال به شکلی که مطرح شد بیشتر جانب نقاشی را گرفته است و در واقع شکل منطقیاش این است که بپرسیم: آیا ترجیح میدهید یک نقاشی از او پیدا کنید یا یک آلبوم عکس؟