تکرار مکرر نام سهراب سپهری به خصوص در دههی شصت از سویی و در دهپانزده سال بعد از آن از سوی دیگر، تأمل و کندوکاو در کار وی را دشوار میکند. مهران مهاجر اما در این مقاله، با تمرکز بر شعرهای سهراب سپهری، نگاهی دیگر به نقاشیهای او داشته است. زیرا به عقیدهی او نمیشود نقاشیها را بیشعر او دید و شعرهایش را بینقاشیاش. نقاشی سپهری در شعر او به کلام میآید و کلمات شعر او چارچوب نقاشیهایش را میگشایند. مهاجر کوشیده است در سطح بومها ساکن شود و از طریقِ عرفان شرق دور، هنر انتزاعی غرب و طبیعت و خاک ایران، که او آنها را سه سرچشمهی الهام نقاشیهای سپهری میداند، به تحلیل آثار او بپردازد.
بخشی از مقاله:
باز به نقاشیهای سپهری نگاه کنیم، چه میبینیم؟ آدم نمیبینیم. بومها خالیاند از آدمها. کریم امامی به این فقدان آدمها در نقاشی سپهری پرداخته و تا اندازهای آن را ناشی از منش و خلقوخوی او میداند. اما این را یگانه عامل نمیانگارد و جستوجوی ریشههای عمیقتری را بایسته میشمارد. حال ببینیم رنگ در این فضاهای خالی از آدم چه میکند؟ باز امامی میگوید «همهی رنگها و نیمرنگهای موجود در پردههای او نیز از همان پهنهی طبیعی مورد علاقهاش دستچین شدهاند. رنگها از کاتالوگ رنگفروش به روی بوم و کاغذ سپهری راه نیافتهاند از خاک بیابان و دامنهی تپه و… بیرون جستهاند.» در جایی دیگر امامی نکتهای را نیز از خود سپهری نقل میکند که خواندنی است: «او [یعنی سپهری] میگوید به ارزشهای سایهروشن اشیاء زیر نور خورشید توجه نمیکند. بلکه در رنگ ذاتی خود اشیا مستغرق میشود.» مرتضی ممیز نیز در باب رنگهای سپهری به نکتهی جالبی اشاره میکند. «به مرور و آرامآرام… غلظت رنگها کم شدند و رقتی یافتند. صاف شدند. شفاف شدند. رنگآمیزی کارهایش ظاهری بسیار آسان دارد. به اندازهی یک لحظهی عمر رقیق است.»