بخشی از متن:
مسئلهی هویت، عموماً در مورد موضوعها و مسائلی همچون قدرت رویدادها، یا گونهای مکان جغرافیایی، شدت مییابد. کوبیسم، ابتدا در پاریس، و به عنوان مکتب پاریس، گسترش مییابد. اکسپرسیونیسم انتزاعی با مکتب نیویورک مطابقت میکند و رئالیسم نو در واقع با مکتب نیس مقارن است. امروزه، با در نظر داشتن دستاوردها در زمینهی ارتباطات، این نیاز به مکانیابی جغرافیایی کمتر است. ایدهی یک اجتماع هنری آرمانی و فعال، که اعضای آن از راه دور، یا در فضایی مجازی نسبت به امور واقع، شناسایی و تعریف میشوند، خیالپردازانه نیست. همانطور که در مورد جنبش هنری فلوکسوس اتفاق افتاد و امروزه نیز برای برخی تجربیات دیجیتالی وجود دارد. شکل دیگری از هویت که از بعضی جهات به قبلی نزدیک است، از موضوع فراگیری و تعلیم و گونهای نسبت معین با نوعی سنت، به وجود میآید.
در سال ۱۹۹۱ در یکی از شمارههای مجلهی هنر در آمریکا که به هویتهای ملی اختصاص یافته بود، لئون گولوب از شیوهی قاطع، صریح، بیپرده، و تهاجمیای که هنرمندان فیگوراتیو آمریکایی با آن کار میکنند، سخن به میان میآورد. او همچنین از روش هنرمندان آلمانی سخن میگوید که همانند هنرمندان آمریکایی، تهاجمی، اما بیشتر رمانتیک است. وی معتقد است هنرمندان آلمانی با حالتی ساختگی، به شیوهای اکسپرسیونیستی و با هیأتی انسانی و رویاگونه «همچون کابوسی زودگذر» به بیانگری میپردازند.
این هویت در ارتباط با زبان، نکتهایست که به نظر من بیش از هر چیز فراموش شده و یا لااقل دست کم گرفته شده است. به دو دلیل: اول به دلیل این ایدهی بسیار رایج و نادرستی که میگویند آثار هنری تنها با موجودیت بصری خود گویا هستند، و همچنین به دلیل این ایده که معتقد است، اندیشهی هنرمندان در قیاس با توانایی آنان در خلاقیت و ساخت چیزها چندان اهمیتی ندارد. در واقع به شیوهای دقیقتر میتوان در جستجوی یافتن مشخصههای دیداریای باشیم که هنرمند از مکانهایی که در آن زندگی میکند، وام میگیرد. بدون نورهای آمریکایی نه موندریان، نه فلاوین و نه استلا به گونهای که امروز هستند وجود نمیداشتند. …