
معرفی مقاله:
شیرازه هوشیاری در سال ۱۹۵۵ در ایران، یا پرشیای سابق ، به دنیا آمد و آموزش هنری خود را در مدرسهی هنری چلسی در لندن از سر گذراند. بنابراین میتوان گفت که او آشنایی خود با هنر ایرانی را با درک و جذب سنتهای هنر غربی کامل کرد. اصالت و خصیصهی منحصربهفرد دید او نیز ناشی از ادغام این دو سنت است.
از میان تمامی ملل اسلامی ، ایران به عنوان کانون هنری بیهمتای سنت هنر قدسی اسلامی شناخته میشود. سید حسین نصر، که یکی از پژوهشگران این حوزه است، میگوید: «هنر ایرانی ، که در عین حال از خصیصهای ایرانی و اسلامی برخوردار است ، نمایانگر دورهی هنر اسلامی و یکی از نقاط اوج غیر قابل تردید آن است.» هنر قدسی اسلامی همواره توسط هنرمندان با صنعتگران (در فرهنگ هنری اسلامی چنین تمایزی وجود ندارد) مؤمن و در خدمت اسلام خلق شده است . آگاهی آنها از تعالیم پیامبر اسلام و اهمیتی که او برای مفهوم نفس درونی قائل بود، بنیان برداشت آنها از هنر را به وجود میآورد. به گفتهی نصر، هنر اسلام، بر نوعی علم طبیعت درونی استوار است که دغدغهی اصلی آن ته هیأت پدیداری اشیاء، بلکه واقعیت درونی آنها است. برداشتی که در میان تمامی مذاهب اصلی مشترک است.
هنرمندان و نویسندگان مدرنیست ابتدای قرن بیستم نیز مکرراً به ایدهی ذات، حقیقت درونی، و معنویت متوصل میشدند. کلایو بل، منتقد و نظریهپرداز هنر انگلیسی، در سال ۱۹۱۴ نوشت: زمانی که بیننده و «فرم ناب» یک شیء را رؤیت میکند، در حقیقت با واقعیت بینایی آن، با خدای درون تمامی چیزها» تماس پیدا میکند. بن نیکولسون نقاش نیز در سال ۱۹۳۷، در مجموعهی دایره مینویسد: «نقاشی و تجربهی مذهبی چیز واحدی به شمار می آیند». موندریان، که هوشیاری احساس قرابت شدیدی با او دارد، نقاشیهای خود را تجلی امر آغازین یا بنیادین میدانست . او در رابطه با نقاشیهای «لوزی شکل» سال ۱۹۱۹ خود مینویسد: «تحت تأثیر بیکرانگی طبیعت، سعی داشتم به گستردگی، آرامش، و وحدت آن دست پیدا کنم».
چنانکه مورخ هنر، «ای . اس. کارمین کمتر»، مینویسد، موندریان، پس از دورههای امپرسیونیستی و کوبیستی خود، طبیعت را نه از طریق عناصر سازندهی منفرد آن، بلکه به واسطهی مناسبات میان این عناصر، درک و دریافت میکرد. موندریان، که به تئوسوفی تعلق خاطر داشت، معتقد بود که در پس نمود بیرونی چیزهای طبیعت، واقعیتی درونی نهفته است که صرفاً به واسطهی زبانی انتزاعی قابل بیان است و بدین ترتیب به صورت حقیقتی عام بر ما ظاهر خواهد شد. کار موندریان استخوانبندی اصلی کیهان را به نمایش میگذارد و در عین حال قوانین بنیادینی را که به چشم پوشیده بودند، آشکار میساخت. به رغم تشابه دید و استفادهی مشترک موندريان و هوشیاری از هندسه، به عنوان واسطهای برای رسیدن به امر متعالی، باید گفت که موندریان به نحوی مشهودی و فردی به تصاویر انتزاعی خود میرسید، در حالی که هوشیاری، با تکیه بر سنت هنر قدسی و هندسی اسلامی، با مجموعه اشکالی به کار میپردازد که پدید آیی، جایگاه، و مناسبات حاکم بر آنها به واسطهی مجموعهای از قواعد منطقی تعیین شده است. خود این قواعد نشانههایی از آموزههای مذهبی و قوانین عام به شمار میآیند. در عین حال که در سطح ظاهری میتوان هنر سنتی اسلامی را به عنوان هنر الگوهای زیبا و ظریف مورد ستایش قرار داد، فهم کامل آن تنها برای کسی میسر میشود که درک صمیمی از اسلام، از نمادپردازی این هنر غیر شمایلی، و از پیوند آن با جستجو در جهت رسیدن به معرفت نفسی و سفر به سوی امر الهی داشته باشد.
دو وجه اخير، نقش تعیین کنندهای در معنویت اسلامی ایفا میکنند. به همین سیاق، با وجود آنکه بسیاری از انگارههای نهفته در کار هوشیاری با شماری از فرهنگها و مذاهب مختلف و متفاوت در ارتباط هستند، اگر بخواهیم از درک صوری آثار او فراتر برویم، آگاهی از ایدهها و باورهای حاکم بر تصوف، ضروری خواهد بود.
بنیان هنر اسلامی بر این باور است که وجود الوهی واحد است، اما این الوهیت در عالم، از طریق کثرت به نمایش در آمده است. حکم اصلی اسلام این است: «هیچ الوهیتی جز الوهیت مطلق وجود ندارد. که می توان آن را به این اشکال نیز بیان کرد، «هیچ خدایی جز خدای متعال وجود ندارد»، «هیچ جزئی بدون کل وجود ندارد، یا «هیچ بازتابی بدون کانون تابنده وجود ندارد».