بهمن کیارستمی مقالهی خود را اینگونه آغاز میکند: برای فیلمبرداری با یک دوربین ویدیویی کم و بیش حرفهای در محیط اتاقی که در نور روز با یک لامپ مهتابی روشن شده چطور نورسنجی میکنیم؟ از آنجا که دمای رنگ نور آفتاب با دمای رنگ نور لامپ مهتابی بسیار متفاوت است شاید سادهترین راه این باشد که کلوین میانگین را بگیریم تا نه سیخ بسوزد و نه کباب. اما مشکل اینجاست که این طوری هم سیخ میسوزد و هم کباب، یعنی دیگر نه آن سفیدآبی درخشان لامپ مهتابی را ثبت کردهایم و نه به نور طبیعی اتاق رسیدهایم و پلانی داریم به رنگ آب دهان مرده که در لابراتوار دیجیتال هم زیاد قابل اصلاح نیست و خلاصه دوربین ویدیوی میان قیمت، داغ نور مهتابی درخشان وزوزو را بر دلمان گذاشته. این بلا آن قدر سر من آمده که با تصویر لامپ مهتابی دچار نوعی اُبسشن شدهام و هر بار که میبینم کسی آن را موضوع قرار داده و به خوبی از پسش برآمده، احساس ملولی آمیخته با حسد میکنم… که من هم اگر دوربین عکاسی مهران مهاجر با فیلم سیاه و سفید دستم بود، یا اصلاً اگر مثل ایمان افسریان نقاش بودم، حتماً میتوانستم تالار آینهی یک نمایشگاه اتومبیل را تاش به تاش نورسنجی کنم.
خوب، در یادداشت آقای توکلی راجع به موضوع انشا آمده که این ویژهنامه نگاهی است به قابلیت لذتبخش ذهنی در دستهبندی آثار هنری. نخ تسبیح این دستهبندی اما شد قابلیت دردناک آثار هنری در یادآوری ناتوانی حرفهای و فنی. برای من البته در این نخ، آثار فراوانی از انواع گوناگون جا میگیرد و اگر بخواهم این غُرنامه را که نه در مذمت شرکتهای سازنده دوربین ویدیو یا حرفهی مستندسازی، که در تکریم زیبایی مسحور کننده لامپ مهتابی نگاشته شده ادامه دهم، باید فلورسنتهای «دن فلاوین» موزهی هنرهای معاصر تهران را هم بیاورم، وقتی دمار از وایت بالانس دوربین دیجیتال ایتی که با آن داشتم از نمایشگاه جنبش هنر مدرن سال ۷۶ در موزه فیلمبرداری میکردم درآورد. در همین اسلاید رنگی که در شرایط ایدهال برای چاپ در کاتالوگ نمایشگاه گرفته شده هم مشخص است که وفادار ماندن به رنگ لامپ فلورسنت، چه بلایی سر زمینهی عکس میآورد. بگذریم… به قول عطار نیشابوری: نماید نورش اول پاره پاره، پس آنگه جمع گردد چون ستاره/ پس آنگه همچو مهتابی نماید، درو هر لحظه نوری میفزاید/ بگیرد نور او نزدیک و هم دور، شود کار تو زان نورعلینور/ فرو گیرد تمامی سینهیتو، شود شادی غم دیرینهیتو. …