معرفی مقاله:
وقتی که از نور و تاریکی میگوییم، در واقع از جهانی حرف میزنیم که به واسطه این نورها و تاریکیها آشکار میشود. و زمانی که از نور مصنوعی و سایههایش میگوییم، در واقع از جهانی حرف میزنیم که بیشتر ساخته دست انسان است نه طبیعت. (چرا که لامپ ها تنها جاهایی را روشن م یکنند که انسان در آنها دستی برده است).
همه مکانهایی که توسط انسان ساخته شدهاند معماری را تشکیل میدهند. و مجموع معماریها سازنده اولین تصویر جهان مدرناند. جهان مدرن مجموعهای از نشانهها است. که در نگاه اول مربوط به معماری است. مثل برجها، بزرگراهها، پلها، خیابانها، آپارتمانها و اشخاصی که درون این دالانها تردد میکنند. تشخص این اشخاص هم وجوه نمادینی است که از همین تردد کسب میشود. مثل پوشش و آرایش و انواع وسایل و کارتهایی که هویت آنها را مشخص و متمایز میکند. و به آنها اجازه عبور و مرور میدهد. …
.
بخشی از مقاله:
در این مجموعه از نقاشیهای حمیدرضا امامی دو عامل، مهمتر از عوامل دیگر جلوه میکند. یک؛ نور مصنوعی و تاریکی حاصل از آن. و دو؛ مکان و اشخاصی که این نور و تاریکی بر آنها افتاده است. این دو عامل در آثار او هنگامی اهمیت مییابند که عوامل فرمی، از جمله ترکیببندی و نحوه قلم زدن، آشکارا ساده و بیپیرایه به کار گرفته شدهاند. ترکیببندی بیشتر این آثار بر اساس تقسیم عمودی و افقی کادر انتخاب شده. و ضربه قلمها نیز در جهت سطوح، پرجرم و کمروغن به کار رفتهاند. با دلایلی از این دست است که میتوان هدف اصلی امامی از بازی میان نورها و تاریکیها را طرح یک مسأله انسانی دانست. که آنها دقیقا به کجا زل زدهاند؟
حقیقت عمل نقاشی در آثار حمیدرضا امامی
حمیدرضا امامی در آثارش نشان داده است که میتواند حقیقت را در لمحههایی از زندگی، که همواره به تاریکی فرو میروند، ببیند. اما گاه به بهای همین توجه کارش از حقیقت عمل نقاشی باز میماند. در یکی از این آثار زنی در آستانه اتاقی ایستاده. و به انتهای راهرویی تاریک زل زده است. اتاقی که او تا آستانهاش آمده. و آنجا ایستاده تنها اتاق روشن این خانه است. (اگر میگویم «این خانه» از این روست که منِ مخاطب نیز در انتهای همان راهروییام که زن به آن جا زل زده است). پای چپ زن، در گرو آن اتاق روشن، حکایت بیگانگی منِ مخاطب (و حتی خود نقاش.) با حقیقت آن اتاق (و آن زن.) است.
هنگامی که از رهگذر زمان منِ مخاطب به تاریکی این فضا خو میگیرم. جزئیات بیشتری را نیز میتوانم ببینم. از جمله جزئیات چهره این زن را. اگر به این چهره خوب نگاه کنیم در مییابیم که درست همین چهره است که امکانهای یک اثر نقاشی را بر ما آشکار میکند. یکی از آن امکانها، امکان اشتباه کردن ما در دیدن یک اثر بازنمایی شده نقاشی است. یکی از راههای وارد شدن به چنین مسیری تکینک قلم زدن و درهم کردن رنگها است. نحوه قلم زدن پر جرم معمولاً مانع ثبت کاملاً واقعگرایانه یک پدیده میشود. از همین رو، با این که در نگاه اول به نظر میرسد این زن دارد به من (منِ مخاطب) نگاه میکند. اما در حقیقت به من نگاه نمیکند.
احتمالاً هنگامی که نقاش چهره را میکشیده، بیش از نگاه خیره زن، به رنگ آبی و نارنجی و نیم سایههای آن نظر داشته است. و از همین روست که معلوم نیست او دقیقاً به کجا نگاه میکند. او از آن جا همچون یک نابینا فقط به جایی رو به من زل زده. و احتمالاً مرا نیز در تاریکی اطرافم تشخیص نمیدهد. اینجاست که به نظر میرسد کار حمیدرضا امامی در بازنمایی نقاشانه فضاهای داخلی خانه میتوانست بیش از آنچه هست اوج گیرد و تأویلپذیر جلوه کند.
حقیقت نقاشی در گیسوانِ آن زن
گرچه حمیدرضا امامی در این آثار نشان داده است. که میتواند حقیقت را در لمحههایی از زندگی، که همواره به تاریکی فرو میروند، ببیند. اما گاه به بهای همین توجه کارش از حقیقت عمل نقاشی باز میماند. فقط هنگامی حقیقت عمل نقاشی میتواند با حقایق دیگر، از جمله حقایق محتوایی، همخوان شود، که در پیشگاه این حقایق ضعیف جلوه نکند. مثلاً در این اثر خاص، به نظر من، حقیقت نقاشی بخشی از گیسوان آن زن است که در آستانه اتاق نوری شدید خورده است. سنجش این حقیقت میسر نمیشود مگر این که اولاً همه ما زمانی در برابر این اثر قرار گرفته باشیم. و ثانیاً بیوقفه و به شکلی هیستریک از آ نچه زمانی دیدهایم سخن بگوییم. امری که امکان آن، دستِکم در اینجا، محال است.