بخشی از متن:
هنرمندان به آن شیوه که غیرهنرمندان به هنر میاندیشند، دربارهی هنر فکر نمیکنند. نقدنویسان و مخاطبان آثار هنری به این آثار به چشم محصولاتی تمامشده مینگرند که قرار است از آنها حظ ببرند یا تفسیرشان کنند؛ یک هنرمند به اثر هنرمند دیگر از چشم همکار یا همقطاری مینگرد که خود درگیر آفرینش آثار هنری است. هنرمندان به آثار هنرمندان دیگر به چشم چیزهایی ساختهشده نظر میکنند و میکوشند چگونگی ساختهشدن آنها را دریابند. میکوشند دریابند که همکارشان چگونه مواد اثرش را به کار گرفته است. تجربهکردنِ هنر دیگر هنرمندان، برای یک هنرمند، جزئی از جستوجوی بیپایان راههایی است برای عمیقترکردن دانش خودش دربارهی آفرینش هنری ـ راههایی برای عمق بخشیدن به تخنهی خویش.
نگاه غیرهنرمندان به هنر ـ نگاه مصرفکنندگانی منفعلـ بهتعبیر ریموند ویلیامز به مفهوم زیانبار «یک هنر انتزاعی که با حرف بزرگ نوشته میشود» [Art، یا هنر به معنای عام کلمه و نه این یا آن هنر خاص] انجامیده است. هنری که با حرف بزرگ (A) نوشته میشود به مجموعهی اشیایی اطلاق میشود که ویژگیشان «کیفیتی بیانناشدنی» ـ«هاله» یا بهاصطلاح «آنی» که در وصف نمیگنجدـ است که از «قواعدِ از پیش مقرّر پیروی» نمیکند و «فضایی» میآفریند با «روحانیتی غیردینی یا معنویتی دنیوی که موزهها نهادینش میسازند». لَری شاینر (استاد فلسفهی دانشگاه ایلینویز که در مورد تاریخ مفهوم هنر کار میکند) روند پیدایش این تعریف تازهی هنر را در قرن هجدهم دنبال کرده و نشان داده است که چگونه «هنرهای زیبا» نخستینبار به یک مقولهی تازهی والا که شأنشان اجلّ از صنایعدستی محض (کرافت؛ فن یا صناعت) است اعتلا یافتند. پیش از آن زمان، هیچ تمایز صوری و رسمی سلسلهمراتبی میان هنر و صنایعدستی در کار نبود ـ یقیناً هیچ تمایزی که از طریق پول قابل بیانکردن باشد، وجود نداشت. شاینر در اثبات این مدعا شاهد تاریخی میآورد: پولی که لئوناردو داوینچی به خاطر تابلوی باکرهی صخرهها گرفت کمتر از مبلغی بود که جاکومو دِلماینو (۱۴۶۹ ـ ۱۵۰۳) به خاطر تراشیدن قاب چوبی آن تابلو دریافت کرد. حتی در قرن هجدهم، پس از آغاز میدانداری طبقهبندی جدیدِ نخبهگرایانهی هنرهای زیبا، رشتههایی چون حرکتشناسی (مکانیک) و نورشناسی (اُپتیک) و ساعتسازی و جراحی و مهندسی و طراحی منظرهـباغ را میشد در فهرست «هنرهای زیبا» گنجانید.
آغاز جداکردن مجموعهآثار معتبر و رسمیتیافتهی هنرهای زیبا از مابقی کارهای دستی (صناعات و فنون) با ظهور یک تصور تازهی والا از آفرینش هنری و آفرینندگان آثار هنری همراه شد.
ژان باتیست دوبو (۱۶۷۰ ـ ۱۷۴۲) در سال ۱۷۰۹ در رسالهی شاعران و نقاشان همچنان از کسانی که موضوع کتابش بودند با عنوان «صنعتگران» (artisan)، که با کمی مسامحه میتوان «هنروران» هم تعبیر کرد، یاد میکرد، گرچه تصدیق میکرد که باید این لغت را با صفت «برجسته» (illustrious که بنا به ریشهی لغت «تابناک» هم معنی میدهد) به کار برد؛ و شارل لوتو (۱۷۱۳ ـ ۱۷۸۰) که مجموعهی مرجع و معتبر موسوم به هنرهای «زیبا» (fine) را تعریف کرد، با این حال در ۱۷۴۶ کماکان معتقد بود حتی نابغهها هم «به معنای دقیق کلمه توانِ آفریدن» ندارند: ایشان فقط میتوانند «تشخیص دهند چیزی کجا و چگونه هست»ـ تعریفی پیشگویانه که من میکوشم در این کتاب درستی آن را به اثبات رسانم. اما نسیم رمانتیسم در همان دوره وزیدن گرفت و اندکی بعد جای مقولهی «صنعتگر برجسته» و نابغهی ناآفریننده را به مقولهی آفرینندهی نابغه داد. در این مقطع، تخنه به معنای مهارت و دانش فرد صنعتگر خوار شمرده و فعالیتی سراپا «مکانیکی» تلقی شد و تصور مدرن هنر و هنرمند (Art and the Artist؛ با حرف بزرگ A) میداندار گردید. …
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.