معرفی مقاله:
در مقالهی حاضر مایکل لِجا به نارسیسیم و ارتباطش با هنر پرداخته است. به اعتقاد او فرایندی كه به وسیلهی آن یك ذهنـبدن خود را به عنوان سوژه برمیسازد، فرآیندی پیچیده و پیوسته، فرایندی روانشناختی و اجتماعی است. ژاك لاكان در یكی از روایتهای تأثیرگذاری كه از این فرایند وجود دارد، آغاز آن را بازشناسی تصویر درون آیینه توسط كودك به عنوان بازتابی از خویشتن میداند، تصویری كه از وحدتی خیالی برخوردار است. اما به زودی مرحلهای اجتماعی در پی این مرحلهی فرضی اولیهی پیشااجتماعی میآید: سوژه در جریان ورود به قلمرو نمادین، قلمرو زبان و قانون، مكرراً شكل پیدا میكند، و در این قلمروِ دیگربودگی و تفاوت، هویتی وحدت گسسته بر او تحمیل میشود. فرایندِ صورتبندی سوژه، به عنوان فرایندی اجتماعی، از نظر تاریخی و فرهنگی متغیر است، و با ایدئولوژی درآمیخته است.
.
بخشی از مقاله:
در بعضی شرایط، ممكن است بازتابهای ساده برای فرایندهای هم هویتسازی (identification) پیچیدهتر ناكافی باشد، و سایر رسانههای بصری جای آینه را بگیرند. به عنوان نمونه، نقاشی میتواند به حوزهی مطلوبی بدل شود كه در چارچوب آن نگرندگان هستهی نفس خود را بازیابی میكنند و حالات پیچیده و عملكردهای روانشناختی آن را در عمل مورد مشاهده قرار میدهند. هم مادهی نقاشی ـ شیوههای بهكارگیری مواد و مصالح آن ـ و هم شبكههایی از استعارهها كه از نظر گفتمانی گویا و پرطنیناند، و از طریق نحوهی به كارگیری مواد كار و همچنین از طریق تولید تشابهاتِ خیالی یا تداعیگر احضار میشوند، ممكن است به عنوان واسطههایی ایفای نقش كنند كه به وسیلهی آنها این فرآیندهای بازنمایی خویشتن اجرا میشوند. نگرندگان ممكن است خود را در تسخیر منهایی بیابند كه در چنین تصاویری كشف میكنند و بر آنها بازتاب میدهند، یا به وسیلهی خطابها (interpellation) و هم هویتسازیهای دوجانبهای كه در جریان این مواجهه شكل میگیرد برانگیخته شوند. ممكن است آنها چون نارسیس باشند كه از دیدن تصویر خوشتن از خود بیخود شده و گویی افسون میشوند، هرچند كه منهای آسیبپذیر، دهشتناك و وحدت گسستهای كه آنها بازشناسی میكنند تشابه ناچیزی با زیبایی خیرهكنندهی انعكاس نارسیس [در آب] داشته باشد.
كتاب حاضر در راستای چنین تفسیری از نقاشی مكتب نیویورك در دورهی جنگ [جهانی دوم] و پس از جنگ شكل یافته است، یعنی زمانی كه تصویر ملی غالب از این جهانِ دهشتزا به تعبیری در آینهی [این نقاشی] منكسر شد. چیزی كه این نارسیسهای مدرن را مسحور خود بازنماییهایی كرد كه در فضای مابین آنها و دنیایشان در اهتزاز بود، نه عشق، بلكه ترس، اضطراب و استیصال بود. منهایی كه عموماً آنها كشف كردند نه وحدتهایی خیرهكننده، كه برعكس، نئاندرتالهایی ناسازگار با خویش بودند كه انگیزشهایی رعبآور، پیمایشناپذیر و بدوی را در خود پنهان میكردند و، از سوی دیگر، قربانیان ضعیف و ناتوان طبیعت و سرنوشت بهشمار میآمدند. این تصاویرِ نَفس به مدد شبكهی متمایزی از استعارههای بصری ـ استعارههایی از تولید ]خلاقهی[ ناسازگار با خویش، تقابلهای جنسیتی، تداوم امر بدوی، جریان انرژی، ناخودآگاهی، كنترل و عدم كنترل، و قبض و فشردگی فضایی ـ كه مستقیمآ با گفتمان غالبِ فرهنگی در مورد نَفس و هویت پیوند مییافت، در نقاشیهایی كه ما اكسپرسیونیسم انتزاعی مینامیم جای گرفته بودند. هیچ یك از این چارچوبهای استعاری گوناگون برای دربر گرفتن و تثبیت این نقاشیها كفایت نمیكردند؛ اثرگذارترین و پرطنینترین آثار آنهایی بودند كه تمامی این چارچوبها را پشت سر میگذاشتند و جریانی بیوقفه و نوسانی میان الگوهای مختلف ایجاد میكردند. همین مسئله بُرد خاص این شیوهی هنری در رابطه با مقولهی پیچیدهی هویت مدرن را بدان میبخشید.
اما دقیقاً همانگونه كه نارسیس در پای عشقی غیرقابل ارضاء تحلیل رفت ـ چرا كه عشقی تكسویه و منزوی بود، یا به بیان دیگر، عشقی كه وجه اجتماعی آن ناكامل بود ـ انسان مدرن [طرح شده در این آثار] نیز به خاطر محدودیت مَنظرش قادر به یافتن نحوهی ارضای خواستهای پیچیدهای نبود كه جستجویشان میكرد. نقاشی اكسپرسیونیسم انتزاعی نیز، مانند بركهی نارسیس، آینهای كژتاب (یا اگر از نام اثری از پولاك (۱۹۴۱) استفاده كنیم، «آینهی جادو») بود.