مارک روتکو نارنجی، قرمز و قرمز mark rothko

میل به بی‌نهایت / محمد خلیلی

 

در تاریخ هنر نام‌هایی هست كه با ابهت‌اند، باید در برابرشان سر تعظیم فرود آورد؛ مثل میكل آنژ، یا در عرصه‌ی موسیقی مثل بتهوون. اما بعضی هنرمندان هم هستند كه به ما این فرصت را می‌دهند تا كم كم با آنها آشنا شویم، تا به مرور خودمان آنها را كشف كنیم؛ مثل ورمر، مثل راتكو. وقتی به مرور با آثار هنرمندانی از این دست آشنا می‌شویم، در وجود ما جای می‌گیرند، نه در ذهن ما.

هنرمندانی هستند كه خواه ناخواه در ذهن ما جای گرفته‌اند، مثل پیكاسو، اما كسانی مثل ورمر و راتكو از آن دست هنرمندانی هستند كه آرام آرام در وجودمان نفوذ می‌كنند.

بعضی از نقاشان هستند كه آثارشان آدم را جذب می‌كند؛ آثاری كه از واقعیت روزمره دور شده‌اند، تجربه‌ای راز و رمزآلود را با ما در میان می‌گذارند، تجربه‌ای كه اینجایی نیست، چیزی در خود دارند كه توصیف‌پذیر نیست، زمان و مكان‌پذیر نیست، اما نقاشی‌های  ورمر نه از واقعیت روزمره فاصله گرفته‌اند نه راز و رمزی در خود دارند، اتفاقاً نقاشی‌هایش از زندگی روزمره است با مکان و ساعتی مشخص. محمد خلیلی در این مقاله سعی داشته به آثار ورمیر از نگاهی دیگر و با توجه به هم‌خانوادگی‌هایی که این آثار با نقاشی‌های دیگر هنرمندان داشته، بنگرد.

بخشی از مقاله:

در واقع آلبوم ورمر را که ورق می‌زنی، نگاه‌شان نمی‌کنی، واردشان می‌شوی، از درهای نیمه‌باز و پرده‌های کنار رفته وارد کارگاهش، وارد اتاق‌ها و اندرونی‌های خانه‌اش می‌شوی، قدم می‌زنی، می‌گردی و می‌توانی روی صندلی‌های خالی اش بنشینی. نقاشی‌های ورمر این خصلت را دارد که در خاطر آدم می‌ماند و به مرور جزئی از زندگی آدم می‌شود، جزء مکان‌هایی می‌شود که آنجا سرک کشیده‌ای و برایت آشناست. هگل می‌گوید:« هنر امر محسوس را  واجد ویژگی متعالی می‌سازد.» حتی نمی‌شود گفت ورمر واقعیت را تعالی بخشیده، بلکه باید گفت آنرا دلنشین کرده. و این امر جدا از تکنیک نقاشی و اسلوب  رنگ پردازی  او نیست.

در اثر دختر خفته کنار میز  اسلوب رنگ‌آمیزی با موضوع اثر به زیبایی  درآمیخته؛ اشیا و محیط  خانه به نرمی در سایه فرو می‌روند و به آهستگی به روشنایی باز می‌گردند، و در میان این سایه‌روشن‌های ملایم، دختری روی صندلی، غرق در لذت خواب نیمروز است. آنچه در اینجا به زیبایی نشان داده شده، تناسب اسلوب سایه‌روشن‌کاری و رنگ پردازی ورمر با موضوع نقاشی اوست؛ زنی در حال استراحت و غرق در خلسه‌ی خواب نیمروزی‌ست و سایه روشن ملایمی، او و فضای خانه‌اش را در برگرفته است، نیمه‌ی بالای تابلو، یعنی بالای سر زن، در پرده‌ای از ابهام فرو رفته، و”در پرده‌ی شک میان بود و نبود” رها شده است؛ مربع‌ها و مستطیل‌ها در این اثر با سایه روشن‌هایی آرام و رنگ‌هایی ملایم در کنار هم قرار گرفته‌اند که اگر جنبه‌ی بازنمایی آن را نادیده بگیریم، یادآور نقاشی‌های راتکو است، با همان وارستگی، سكوت و متانت، منتها اینجا در متنی بازنمایانه. اگر آثار راتكو(پرده‌های بعد از ۱۹۴۸) و نقاشی ورمر را در كنار هم ببینیم، شاید بشود گفت ورمر ما را تا مرزهایی مبهم از واقعیت روزمره می‌برد و از آن پس راتكو ما را در رهایی كامل میان رنگ و نور به بی‌نهایت می‌سپارد. گویی نقاشی‌های راتكو، عالم دختر در این رهاشدگی از واقعیت پیرامونش را نشان می‌دهد. سطوح بی مرز در فضای این نقاشی همانند پرده‌های راتكو از چهارچوب مربع‌ها و مستطیل‌ها رها می‌شوند، همانند آثار راتكو میل به بی‌نهایت دارند، میل به عالم خلسه، میل به سكوت، «سكوتی كه رؤیاهای ما را همراهی می‌كند…» و این با موضوع اثر ورمر بسیار هماهنگ شده است.

 در تابلوی دخترخفته از جلوی تابلو که چیزها با وضوح بیشتری دیده می‌شود هرچه به سمت بالا حرکت می‌کنیم در ابهام بیشتری فرو می‌رویم، و زن با چشم‌هایی بسته در حالی‌که سرش را روی دست تکیه داده است در نقطه‌ای بین این وضوح و آن ابهام، گویی در نوسان میان خواب و بیداری است. …

سبد خرید ۰ محصول