بخشی از مقاله:
مسئلهی زمان در هر نوع از پژوهش درباب اساطیر و مذاهب همواره از پیچیدهترین موقعیتهای هرمنوتیکی بوده است. همانطور که میرچه الیاده شرح میدهد، دشواری فقط آن نیست که بتوان از ناهمگنی مفهوم زمان رهایی یابیم یا میان انواعی از زمانهای قدسیـ عرفانی یا زمان تاریخیـ دنیوی تفکیک قائل شویم؛ مسئله آنجاست که اساساً میان ساختار تجربه و ادراک انسان غربی امروزی و انسان دورهی اساطیری چندان همانندی وجود ندارد. او مینویسد: «در حال حاضر دانستن اینکه این تفاوت شاید از این امر ناشی است که که تجربه و ادراک زمان دنیوی نزد اقوام ابتدایی هنوز از مقولات زمان اسطورهایـ مذهبی منتزع نشده است، آسان نیست، اما واقعیت این است که این تجربه و ادراک زمان (دنیوی) نزد مردم ابتدایی همواره مدخلی پایدار بر زمان مذهبی میگشاید و تبدیل دیرند به زمان قدسی را آسان میکند.»
آدمی موجودی روایتگر است، و روایت همان تمهیدی است که بهمیانجی آن میتوان تجارب زمانی و گنگ و آشفتهی خود را پیکربندی کرد و سامان داد. بهواقع در غیاب یک روایت از توالی لحظهها، جهان پدیدارشده بر آدمی به چنان طرحی پریشان میماند که قرارش نیست، و آدمی را تاب زمان نیست. تجربهی زمان و مقولهی روایت چنان در تاریخِ آگاهی بههمآمیختهاند که میتوان گفت آدمیان تنها بهمیانجی شکلی از کنش روایتگری میتوانند تجربههای خود را بهشکلی بامعنا دریافت کنند. اینکه بسیاری روایتگری را تا سر حد اصول پیشینی تجربهی زمانمند بشری لحاظ کردهاند از همین رو است. از چشماندازی کلیتر، نهتنها افراد، ملتها نیز سرگذشتی که به تاریخ خویش حوالت میدهند تنها در گرو و ازطریق یک روایت ممکن میشود، و میتوان گفت هویت ملتها از پیش در دل یک روایت نانوشته تبلور پیدا میکند؛ بهاین اعتبار روایت بهمانند نخ تسبیحی میماند که سیلان زمان و حوادث رویداده در آن را به هم پیوند میزند و میآمیزد و زمان حال را در میان گذشتهی ازدسترفته و آیندهی هنوزنیامده معنی میکند. همانطور که بسیاری از مفسران گفتهاند، اینکه نخستین اتوبیوگرافی جهان خود رسالهای است دربارهی تأمل در زمانْ بیانگر آن است که نفس و مقولهی زمان در آگاهی آدمی نسبتی معنادار دارند؛ بهاین جهت برای راهبردن به باطن و ژرفای یک فرهنگ از واکاوی ساختارهای روایی آن گریزی نیست. اینکه باب روایت و روایتشناسی بهشکلی گسترده در بحثهای مربوط به اسطورهشناسی و مردمشناسی گشوده شده است، خود، از اهمیت این مقوله در چنین پژوهشهایی حکایت دارد.
انسان دورهی اساطیری، گرچه در همین زمین سکنا گزیده بود، جهان بهکل در قامت و هیئتِ دیگری بر او ظاهر و پدیدار میشد. تجربهی او از پدیدارها گاه آنقدر با تجربهی انسان امروزی دیگرگون است که باید گفت او آدمی دگر بود و عالمی دگر داشت. همانطور که میدانیم ساختارهای روایی در اساطیر کهن بهطور معمول براساس تقابلهای دوگانههایی ساخته میشوند که این خود پیرنگ و روابط علیومعلولی مشخصی را در جهانِ بهبیاندرآمده آنها پدیدار میکند؛ و همین ساختارها هستند که در درون خود معنا و حقایقی را متعین و حتی ممکن میکنند. جهان انسان دورهی اساطیری در تقابل میان مقدس و نامقدس بود که قوام پیدا میکرد. شیوهی بودن او در جهان و تجربهی او از پیرامونش از جهان بهکلی ازتقدسدرآمده و افسونزداییشدهی امروزی بسیار متفاوت بود؛ برای او کل عالم میتوانست آبستن تجلی امر مقدس باشد و تمامی طبیعت، استعداد آشکارسازی قداست کیهانی را داشته باشد؛ بههمین سبب است که او تا سرحد ممکن تمایل داشت در جوار قدوسیت سکنا گزیند و اقامت کند. برای نزدیکشدن به چنین جهانی که در آن مقدس با واقعیت برابر است و امر مقدس در هستی انباشت شده است باید به سراغ کلانروایت انسان اساطیری از دو مفهوم اساسی، یعنی مکان و زمان، رفت.