معرفی مقاله:
اتاق تاریکی را تصور کنید که منظرهی بیرون بهآرامی و به صورت وارونه در آن پدیدار میشود. هر آن چیزی را که میشناسید عجیب و ژرف میشود و مدتی طول میکشد تا بفهمید درون تجسمی غرق شدهاید که حس جدیدی از بودن در این دنیا را به شما بخشیده است. عکسهای کوچکِ رنگی و شگفتانگیز لوئیجی گیری هم، باتبدیلِ معمول به غیرمعمول، چنین تأثیری دارند. در مقالهی حاضر دربارهی لوییجی گیری خواهید خواند.
.
بخشی از مقاله:
گیری در سال ۱۹۴۳ در اسکاندیانو که در امیلیا رومانیا، در شمال ایتالیا قرار دارد، متولد شد. او همهی زندگی خود را در این منطقه سپری کرد و شاهد رونق پس از جنگ، پیشرفت «معجزهی اقتصادی»، تروریسم و فروپاشی اجتماعی بود که به نام “سالهای سرب”شهرت دارد؛ دورهای بین اواخر دههی ۶۰ و اوایل دههی ۸۰ میلادی. او همچنین شاهد تغییر ناگهانی فرهنگ کشاورزی به اقتصاد فراصنعتی بود. دگرگونیای که بهطور ویژه، در سرتاسر دشتهای وسیع و صاف رودخانه پو حس میشد. با کار کردن بهعنوان یک نقشهبردار، او بهتناوب بین زندگی شهری و روستایی حرکت میکرد و فهم دقیق اما خیالانگیز خود را از روابط فضایی بهوسیلهی تجربیات حرفهای خویش تنظیم میکرد. گیری خیالپرداز بود و ولع سیریناپذیری برای مطالعه داشت. خیالپردازی که بهندرت شیشههای عینکش را تمیز میکرد.
او توانایی این را داشت که در صفحات یک اطلس از سویی به سوی دیگر ــ واقعاً ـ سفر کند. از نقشهها، واژههاو نمادها عکس بگیرد و آنها را در قالب یک نقشهنگاری غیرممکن به تصویر بکشد؛ “Atlante” (اطلس)، ۱۹۷۳، متهورانهترین سری آثار آبسترهی گیری، آگاهی او را از ابهام و ایهام جهان و چالش برآمده از توصیف آن، نشان میدهد. از این جنبه او با نوشتههای ایتالو کالوینو هماهنگ است، نویسندهای که هدفش «سخنرانی کردن دربارهی موضوعی بود که زبان قادر به بیان آن نیست» و همچنین طرح کردن راهکارهایی که شلوغی و درهمریختگی را از سستی روزمرهی ما خارج کند. همانند قهرمانهای ساختگی ایتالو کالوینو (مارکو والو، مارکوپولو در شهرهای نامرئی، کوزیمو در بارُن درختنشین)، گیری تمایل به تصویر کردن جهانی دیگر داشت: یک شهر تازه زیر برف، شکافهای طبیعت درون دیوار شهر، قلمرویی شگرف که در دل شب میدرخشد. آخرین منزل وی در ملکی واافتاده در Ronocecesi و در منطقه رجیو امیلیا نمونهی چنین مکانی است: یک جهان کوچک که در آن، در سالهای پایانی عمرش، گیری نقشهایی را به تصویر کشید که عکاسی را در مرکز تجدید حیات فرهنگی و اجتماعی قرار داد.
برای گیری عکس گرفتن، بهطور بنیادی، به آگاهی او از بودن در جهان پیوند میخورد.به این ترتیب که حس او از منطقه و مکان مستقیماً با تصویر رابطه برقرار میکرد.او خصوصیتی را کشف کرد که خود آنرا «بیمیلی» اجتماعی فزاینده مینامید، خصیصهای که فرد را از محیط جدا میکند. گیری این بیگانگی را بهصورت قسمتی از ناتوانی فرهنگی ما در فهمیدن و نمایاندن مکان میدانست. ولی با این حال، سرزمین مادری او انرژی خلاق سرشاری در خود داشت ــچنانکه در فیلمهای نئورئالیستی ویسکونتی و فلینی که درزمینهای بدون پستیوبلندی این منطقه ساخته شدهاند، نشان دادهشده (وسوسه، ۱۹۴۳)، (جاده، ۱۹۵۴)، و همینطور دراولین فیلم رنگی آنتونیونی با عنوان صحرای سرخ (۱۹۶۴) که درماندگی وجودی فرهنگ صنعتی معاصر را به تصویر میکشد. دقیقاً همزمان با اولین دستوپنجه نرم کردنهای گیری با دنیای هنر، این فیلمها چشمان او را به روی امکانات جدید تصویرگری گشود.
در اواخر دههی ۶۰ میلادی، همزمان با تعالی جنبش هنر فقیر و حلقهیجرمانو کلانت، گیری با گروه دیگری از هنرمندان در مودنا ــ فرانکو گوئرزونی، کارلو کرماسکی، کلودیو پارمیجانی و جولیانو دلاکازا ــ ارتباط برقرار کرد که شیوهی مفهومی آنها همان روال فکری جنبش هنر فقیر را داشت ولی تمرکز آنها بر پروژههایی با مقیاس بسیار کوچکتر و محدود به بافت محلی بود.عکاسیهای ابتدایی گیری، ثبت اجراها، اشیا و چیدمانهای موقعیتی، فاقد مهارت و اغلب سیاهوسفید بود و دستخوش تغییرات کوچک گذرا و ازهمگسیختگیهای ناگهانی روزمرگی بود.همانطور که خودش توضیح داده، «مهمترین چیزی که از هنر مفهومی یاد گرفتم عبارت بود از ثبت چیزهای ساده و واضح و مشاهدهی آنها از جنبههای کاملاً جدید».با قدم نهادن به هنر گرافیک که منجر به آشنایی با پائولا بورگونزونی، طراح و همسر آیندهاش، شد گیری به خلق کتابهای هنرمندان مشغول شد. او روی جلد کتاب گوئرزونی به نام رولی فلکس (۱۹۷۵) را طراحی کرد. بههمراه بورگونزونی و یک دوست عکاس نقطهویرگول را راهاندازی کردند،چاپخانهای با عمرکوتاه (۷۹ـ۱۹۷۷) که آنرا وقف انتشار پروژههای جدید عکاسی کردند.