حمید نامجو در این مقاله به بررسی موسیقی پاپ در ایران پرداخته است. او در ابتدا با تعریفی از موسیقی پاپ در ابتدای شکلگیریاش در کشورهای دیگر آغاز کرده و سیر تحول آن و رسیدن این شکل از موسیقی به ایران را بررسی میکند. سپس بر آن است تا برخی علل گسترش موسیقی پاپ در ایران را شرح دهد و نسبتش با جامعه را بیان کند. او همچنین مفهومهایی همچون فرهنگ صنعتیشده و ارتباطش با موسیقی پاپ را بیشتر واکاوی میکند. پیداست که موسیقی پاپ در طول زمان به بسیاری از مفاهیم شکل داده و یا تأثیر گرفته؛ مفاهیمی همچون هنر مردمی، تکنولوژی و… که گاه به محبوبیت آن افزوده و گاه برخلاف تصور به جریانی دیگر تبدیل شده است.
بخشی از مقاله:
یکی دیگر از روشهای تصاحب اوقات فراغت، سرمایهگذاری در «صنعت فرهنگ» بود. گسترش حیطهی نفوذ رادیو و تلویزیون، تولید انبوه سریالها و فیلمهای عامهپسند، تولید انبوه صفحات و آلبومهای موسیقی، برگزاری کنسرت در فضای باز و در محلهایی به جز سالن کنسرت، بخشی از فعالیتهای آشنا در صنعت فرهنگ بود. هدف صنعت فرهنگ پاپیولار کردن هنر یا همان مردمی کردن هنر بود. هنری که فرهیختگان آن را به تحقیر «هنر عامهپسند» مینامند. جنبشهای اجتماعی نظیر جنبش ۱۹۶۸ محصولات صنعت فرهنگ را فاقد ارزشهای هنری و حتی ارزشهای انسانی میدانستند. گاه نقدهای رسواکنندهای برعلیه آن مطرح کردند. اما با حاکمیتِ اصل بلامنازع «عرضه و تقاضا» و سایر قوانین تجارت و افزایش گروه مصرفکنندگان، دامنهی این صنعت از مرزهای کشورهای غربی فراتر رفت. حتی عقبماندهترین کشورهای دنیا را نیز درنوردید. لازم به توضیح است که موسیقی راک به عنوان بدیل موسیقی پاپ در همین سالها پاگرفت و توسعه یافت. موسیقی راک در ابتدا وجهی معترض و انقلابی و ساختارشکنانه داشت. بر بازنمود محدودیتهای اجتماعی و نقد سرمایهداری و صنعت فرهنگ متمرکز بود. اما به تدریج با پیدایی گروههای بدیل از انگارههای اولیه تهی شد و به بخشی از موسیقی مردمپسند تبدیل گردید. در حقیقت سرمایهداری توانست از طریق ایجاد و راهبری گروههای بدیل راک و قرار دادن آنها در چرخهی مبادله و عرضه و تقاضا، موسیقی راک را از «آنِ خود» کند. از یک سو فریادهای اعتراض را در میان هیاهویی عصبی بلااثر کرده و از سوی دیگر سود ناشی از اقبال مردم به موسیقی راک را به جیب خود سرازیر نماید.
موسیقی پاپ واکنشی است به این تغییرات و دلهرههای اجتماعی ناشی از آن. واکنشی که به جای درک و مقابله سعی میکند وضعیت موجود را نادیده بگیرد و از آن گذر کند. سعی میکند تعبیری سادهانگارانه و سطحی از انسان و جهان ارائه کند. و یا با تخدیر و آرامبخش انسان را از تعمق و تأمل و رویارویی با معضلات و پرسشهایش برحذر دارد.
موسیقی پاپ خواننده محور است. در واقع جای خواننده و ترانهسرا عوض شده است. آنچه روایت میشود از ذهن و زبان خواننده برخاسته است نه شاعر و ترانهسرا. همین حذف ترانهسرا و آهنگساز مبین این امر است که خواننده حکایتی از زندگی خودش میگوید. در واقع تفرد و تنهایی را بازتاب میدهد. جامعهی انسانی در موسیقی پاپ جامعهای اتمیک است. سرنوشت او فقط سرنوشت اوست. هرکس صلیب خودش را بردوش میکشد. در چنین نگرهای درد مشترک وجود ندارد. از طرف دیگر همین امر مبین یک رابطهی خود شیفتهوار بین فرد و جهان پیرامونیاش است. «هروضعیتی که من در آن هستم یک وضعیت ویژه و منحصر بهفرد است». او خودش را مرکز و نقطهی محوری جهان میبیند. حتی رنجهایش ستایش برانگیز است به همین دلیل رنج کشیدن تبدیل به لذت میشود.