به دانشگاههای هنر که سر بزنید، و از اکثر دانشجویان دربارهی هدف اصلیشان در کار هنری سوال کنید، اغلب پاسخ میدهند که به دنبال «زبان شخصی»اند و یا در پی کشف ایدهی جدیدی برای بیانِ خود هستند. این چیزی است که هنر مدرن و معاصر از آنها میخواهد؛ اینکه کارشان «شخصی» و «بدیع» و «خاص» و «بیهمتا» باشد؛ آثارشان همچون اثر انگشتشان باشد، یگانه و منحصربهفرد؛ خودشان را از قید و بند تکنیکهای گذشته رها کنند؛ و هنرشان آزاد و بدون کارکرد باشد؛ و یا اگر کاربردی هم دارد مطابق با آرمان درستکرداری سیاسی باشد و روح زمانه را بازتاب دهد. اما این هدف که امروز برای اهالی هنر بدیهی به نظر میرسد، عمری کوتاه دارد. درواقع عمرِ این تلقی از هنر و هنرمند، بیش از دویستواندی سال نیست. برای سدهها هنرمندان تفاوتی با صنعتگران نداشتند؛ و محصول کارشان به راستی کارکرد داشت.
هنرمندان، مثل همهٔ صنوف دیگر، در نظام استاد-شاگردیْ کارآموزی میکردند و فوت و فن کار را به شکل سینهبهسینه میآموختند، و پس از سالها تجربه خود استادکار میشدند. در این زمان هنرمند بین خود و جامعهاش جدایی نمیدیدــ یا به بیان انتقادیتر، خودش را تافتهای جدابافته نمیدانستــ و هنرش بیش از آنکه تجلی اراده فردی و ذهنیت خویش باشد، بازنمود ارزشهای جمعی و باورهای عمومی بود. هنرمند/ هنرکار تلاش میکرد ارزشهایی را به زیباترین و کاملترین شکل متجلی سازد که خود ارزشهای اجتماع و عامل انسجام آن بود. اما رفتهرفته، طی فرایندی که درست یا غلط به فرایند مدرن شدن معروف شده، و بهواسطهی تحولات عظیم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، مناسبات استاد-شاگردی فروپاشید و دوران «فاین آرت» آغاز شد، امری که رمانتیکها بهلحاظ عملی طلایهدار آن بودند و نظریههای زیباییشناختی مدرن بدان شیوهی کار اعتبار و حقانیت شناختی بخشیدند. به تعبیری، هنرمند از جامعه جدا افتاد، تنها شد، مستقل گشت، و هنرش بازنمود ذهنیات، منویات، خیالات و غلیانهای روحی خودش شد. این تنهایی و استقلال به او شأنی ویژه بخشید و او را از صنف صنعتگران و فناوران به مقام نابغهٔ مکاشفهگر برکشید. اما در عینحال کارش را کوچکتر، کماثرتر و مخاطبش را محدودتر کرد. اگر «ابزار» نمادِ اتصال و درهم تافتگی هنرمند/صنعتگر با جهانش بود، در هنر مدرن تکنولوژی جای ابزار را گرفت و دیگر نه «دست»، بلکه «مغز»، نظر و ایده حرف اول را زد.
حال سوال ما این است که آیا این مسیری یکطرفه و ناگزیر است؟ آیا میتوان هنوز از کرافت یا مهارت و از اینهمانی هنرمند/ هنرکار دفاع کرد؟ میتوان از بار ذهن در اثر هنری کاست، و حق دستورزی و استادکاری اجرایی و دانش عملی را بیش از گذشته به جا آورد و اساساً نسبت این دو، که هنر مدرن آن را عمیقاً به سمت ایده و انتزاعیات سوق داده، به گونهای دیگر بازتعریف کرد؟
این گفتوگو به دنبال پروندهای شکل گرفت با موضوع «آرت و کرافت» که در آن به نسبت بین هنر نوگرا با مفهوم استادکاری یا مهارت اندیشیدهایم. مقالهی اول این مجموعه، با عنوان «دربارهی کیچ و کرافت» را مهدی نصراله زاده نوشت که در بخش هنر جهان سایت ما منتشر شده و در ادامه ایمان افسریان مقالهی «ای کاش آرت را ترجمه نمیکردیم» را نگاشت که در آن نکاتی را دربارهی نسبت هنر ایران با مفهوم غربی آرت بیان کرد. در آینده نیز ویژهنامهای دربارهی این موضوع چاپ خواهیم کرد.
آهنگساز: سبحان افسریان
گوینده: صبا تقوی
مجموعهی دیمتی حامی انتشار این فایل شنیداریست.
روی علامت کستباکس کلیک کنید
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.