معرفی مقاله:
خودش را «تبیین وضع موجود» معرفی کرد و وقتی متوجه شد من خیلی تعجب کردهام با قیافهای حق به جانب این توضیح را اضافه کرد که سالها پیش که در روستایشان برای صدور شناسنامه آمده بودند مامور مورد نظر یکی از گوشهایش یا هر دو گوشش سنگین بوده و «مبین» را «تبیین» شنیده و گفت که برای فامیلش هم چنیین اتفاقی افتاده است. البته گفت که با این وضع خو گرفته و مشکلی ندارد. بعد هم نمیدانم از کجا به این رسید که مشکلات ما حالا دیگر جزئیتر از آن چیزی است که من فکر میکنم. مثلا اگر ذرتی که در اغذیهفروشیهای نمایشگاه فروخته میشود کمی ریشهی گیاه پمپورک داشته باشد مردم لذت بیشتری خواهند برد. از این گفت که آدم باید چیزی از خودش داشته باشد و اضافه کرد که با اینکه هر روز به نمایشگاه میآید اصلا داخل سالنها هم نرفته و تنها جلوی همین اغذیهفروشی میایستد و با مردم گپ میزند. میگفت اگر آدم چند ماهی وقت بگذارد و برخی آثار مهم را بخواند بقیه عمر را راحت زندگی میکند. میگفت کافی است آدم بداند دیگران چه میخواهند آنوقت دیگر در بحث کم نخواهد آورد.یادم هست همینطور که او در حال سخن گفتن بودبه خیالی عمیق فرو رفتم. با خودم گفتم نامش چنین غریب، سکناتش چنین عجیب، کردارش چنین غیبالغیوبیغ نکند آب رفتهایست که به جوی بازآمده؟ خضری است خلوت گجزیده کنون فرود آمده از غار زرتشت در هیئت مردی جوان و آلامد که از بین این همه در به در بیقرار مرا برگزیده؟ نمیدانم…