معرفی مقاله:
در مجموعهی حرفه: نویسندهی این شماره به موضوع حرفزدن پرداختهایم. شمیم مستقیمی در مقالهی کوتاه خود به حرف زدن پرداخته و اینکه چگونه میتواند در ما تغییر ایجاد کنید.
بخشی از متن:
صفر.
چرا هر چیزی را نمیگویم؟
چرا اگر کسی از من بخواهد که مثلاً فلان جمله را عیناً بگویم، محال است بیتأمل این کار را انجام دهم؟
جوابی که پیدا میکنم: آنچه میگویم مرا تغییر میدهد.
«آنچه میگویم» یعنی کلماتی که انتخاب میکنم به انضمام آهنگ صدایم، حالت چشمهایم و فرم بدنم.
دقیقتر که میشوم میبینم آنچه میگویم دیگری را هم تغییر میدهد.
باز دقیقتر که میشوم، میبینم: آنچه که میگویم، منم!
۱.امروزه دیگر سکوت کاری از پیش نمیبرد. روزگاری عرفا و مؤمنان طریقت سلوک برخی مکاتب شرق دور، سکوت را کلید در بسته اشراق میدانستند. آنها با حرف نزدن، ارتباط خود را با اصلیترین جریان «عادت ساز» قطع میکردند. عرفای برخی مکاتب دیگر، توصیه به سکوت میکردند و حتی گاهی نام مستعار یا تخلص خود را هم چیزهایی به معنای «کسی که ساکت است و چیزی از او به گوش نمیرسد» انتخاب میکردند، اما آدم خوب که نگاه میکند، میبیند آنها به اندازهی مثنوی هفتاد من کاغذ، بلکه بیشتر، حرف زدهاند و سر خلایق را خوردهاند و لابد توصیهشان فقط برای دیگران بوده که زیاد وقتشان را نگیرند.
امروز این گفته که «دو برابر آنچه میگویی، بشنو» حرف احمقانهای به نظر میرسد. چون با انبوه مزخرفات و خزعبلاتی که از گوشه و کنار به گوش میخورد آدم از خودش میپرسد چرا من حرف نزنم؟ هرچه هم که مزخرف بگویم، به مزخرفی بقیه مزخرفات نیست (نمونهای از داوری ایرانی) و در واقع، تیری در تاریکی… سنگ مفت، گنجشک هم مفت بگذار ما هم بگوییم.
استدلال آن حکیم خدابیامرز که در کتابهای درسی نقل شده بود و میگفت که چون خدا دو تا گوش به تو داده و یک زبان پس باید دو برابر آنچه میگویی بشنوی هم حنایش دیگر رنگی ندارد. اگر حکیم زنده بود میشد به او گفت در کنار زبان خداوند حنجره هم داده که با استفاده به جا از آن میتوان هر دو گوش را رسماً از کار انداخت ضمن اینکه در فرهنگهایی مثل فرهنگ ما که اصولاً صراحت و رکگویی را نمیپسندد و آدم باید موقع حرف زدن کسی، شش دانگ حواسش جمع باشد که یارو کجا را میخواهد بزند و منظورش واقعاً چیست، شنیدن دیگر فقط شنیدن نیست فعالیتی تمام عیار است که آدم باید مثل فوتبالیستها که در برابر ضربات آزاد، دیوار دفاعی تشکیل میدهند، حواسش به همه جای خودش باشد که مبادا پس از یک گفتگوی ساده بیحیثیت بشود! گاهی در یک گفتگوی خیلی ساده و آبکی، طرف با یک جمله چنان ارکان وجود مستمع را مورد نوازش قرار میدهد که سکوت کردن معنایی جز حماقت و بیدست و پایی نمیدهد.
این گفته حکیمانه هم که میگوید اگر حرف نزنی فکر نمیکنند که لالی، دیگر به کلی فاقد هر معنایی است. چون واقعیت این است که نه تنها فکر میکنند لالی بلکه فکر میکنند احمق و خر هم هستی و تازه کار به اینجا تمام نمیشود چون وقتی فکر کنند که خری، باید ازت سواری هم بگیرند و کار بیخ پیدا میکند.
حرف زدن آدم را از بیکاری درمیآورد و از شر گفتگوهای غیرارادی ذهنی خلاص میکند. امروز بیش از هر زمان دیگری باید از شر گفتگوهای ذهنی خلاص شد. گفتگوهای ذهنی غیر ارادی آدمها چیزی جز برجسته کردن عقدهها و زنده کردن کینهها و حسادتها نیست. و در بهترین حالتش به نوعی خودکشی روانی میانجامد. …