نشانه و دال ساخت هویت بصری صفحه‌بندی و گرافیک

مشکلی تحت‌عنوانِ “حل مشکل” / استیون هلر / کیانا فرهودی

دیزاینری را می‌شناسم که عادت‌های کاری‌اش را از سال‌ها کار در یک روزنامه به دست آورده بود. یک بار به من اعتراف کرد که نمی‌تواند از عادت حل یک مشکل و کنار گذاشتن آن و بعد پرداختن به مشکل دیگر دست بردارد. با وجودی که حالا چند هفته و چند ساعت برای طراحی لی‌اوت وقت دارد اما هنوز با فکر درنگ بر روی دیزاین طراحی شده‌اش دچار اضطراب می‌شود. برای او “حل مشکل” قرار دادن کلمات و تصاویر به منظور انتقال واضح ایده است. او به استفاده از مزیت در اختیار داشتن وقت بیشتر برای انجام کار فکر نمی‌کند. از سر و کله زدن با مسائل معمول کار مثل بودجه، اندازه یا محدودیت‌های زمانی لذت نمی‌برد. او به تصمیم‌گیری به مثابه انتخاب از یک میز پر از غذاهای متنوع و رنگین  نگاه نمی‌کند. برخورد او با طرح لی‌اوت شبیه رفتار کسی است که از سقف خانه‌ش آب می‌چکد و او اولین ظرف دم دست را برای جمع کردن آب برمی‌دارد: یک ظرف ضد زنگ، کاسه‌ی معمولی، پارچ، مخزن آکواریومی که پس از مرگ ماهی تروپیکال آن را کنار گذاشته بود، ـ اما نه آن ظرف چینی، مناسب این کار نیست، با وجودی که همه‌ی این ظرف‌ها یک کار را انجام می‌دهند. خب، مشکل‌حل شد، ادامه بده!

همیشه وقتی با آن اصطلاحات پیش‌پاافتاده‌ی دیزاین همچون “مشکل” و “راه حل” مواجه می‌شوم به این خانم فکر می‌کنم. این کلمات میراث زمانی هستند که دیزاینرها مجبور بودند تا مشتری خود را قانع کنند که کارشان علمی است و به مهارت‌های ویژه‌ای نیاز دارد. این زبانِ تحلیلی برای مدرسان دیزاین هم سودمند بوده است: مشکلاتی که در کلاس مطرح می‌شوند راه را برای حل مشکلات واقعی که دانشجویان در جریان کار‌های آینده‌ی خود به آن برمی‌خورند فراهم خواهد کرد. در دنیای واقعی رابطه‌ی مشکل/ راه حل، به گونه‌ای است که این نتیجه است که اهمیت می‌یابد و از نظر مشتری تنها نتیجه است که اهمیت دارد. مشتری علاقه‌ای به دانستن راهی که برای حل مشکل در پیش می‌گیریم ندارد.  اما آیا ریسک نادیده‌ گرفتن روند پیشرفت کار از مشکل به راه حل، برای دیزاینرها هم وجود دارد؟ آیا تلاش برای حل مشکل نه به وسیله که به هدف نهایی اهمیت بیشتری می‌دهد؟

وقتی برای اولین بار به واژه‌ی “مشکل” در طراحی گرافیک برخوردم در یک انتشارات که کتاب‌های تخصصی چاپ می‌کرد مشغول به کار بودم. پیش از آن تجربه‌یمن در ادبیات انگلیسی و انتشارات آکادمیک بود. دور کلمات خط می‌کشیدم و یک علامت روی متن می‌گذاشتم که شاید نویسنده در مورد آن کلمه اشتباه کرده باشد.  آزار دهنده بود، چون با شنیدن واژه‌ی “مشکل” دو معنا به ذهن می‌آید. اول مشکل به معنای حل‌جدول است. ممکن است راه‌های متفاوتی برای رسیدن به جواب وجود داشته باشد اما در نهایت تمام خانه‌ها پر شوند، هر واژه در جای خود قرار گیرد یا در پایان به قانون یا فرمول خاصی برسیم. در واقع تنها یک راه حل نهایی وجود دارد، تشبیهی که مناسب کار دیزاین نیست.

دوم، مشکل به معنای “مشکل” است، چیزی که وجود آن باعث دردسر است. همان صدای چکه‌چکه‌ی شیر آب که نمی‌گذارد به راحتی بخوابیم. مشکلی که اگر آن را حل کنیم دنیا دوباره همان شکلی می‌شود که پیش‌تر بود.  مهم نیست که واشر را عوض کنیم، یا سر شیر رابا یک نوار ببندیم یا هر کار دیگری، اینجا تنها یک هدف وجود دارد، یک هدف ساده و کاملاً واضح، باید این صدای نفرت انگیز قطع شود. اهمیتی ندارد که چطور این کار را انجام می‌دهید، فقط باید این صدا را از بین ببرید. طراحان به شدت به شیوه‌ی حل مشکلات اهمیت می‌دهند، اما زحمت درک شرایطی که مشکل را ایجاد کرده به خود نمی‌دهند.

سبد خرید ۰ محصول