بخش از مقاله:
به نظر میرسد امروزه این حکم، ولو بهطور ضمنی، پذیرفته شده که یکی از مهمترین تمایزهای میان جهان «سنتی» و جهان «مدرن» ناظر بر نحوهی تجربهی زمان است. بنا به این حکم جاافتاده، جهان سنتی با زمان دایرهای گرهخورده دارد و بازشدن این دایره و خطیشدن زمان نشان روزگار مدرن است. معالوصف، با همین مبنا هم مواضعی متفاوت وجود دارد؛ از یک سو سنتگرایان، خطیشدن زمان را با تهیشدن جهان انسان مدرن از هر نوع معنا همبسته میدانند و بهشکلی نوستالژیک در پی آناند که تلقی دایرهای از زمان را اعاده کنند؛ از سوی دیگر، برخی نظریهپردازان خطیشدن زمان در تجربهی ایرانیان را به فال نیک میگیرند و به استقبال جهان مدرن میشتابند.
اما خود این موضع اخیر روایتهای مختلفی دارد. روایت غالب از این قرار است که با انقلاب مشروطه زمینهی درک خطی از زمان فراهم شد و ما در راه پیشرفت گام نهادیم، اما بدفهمی روشنفکران و مشروطهخواهان از گفتارها و اندیشههای مدرن «غربی» و درک سطحی و ناقص ایشان از مفاهیم سیاست مدرن ناکامی تجربهی «مشروطهی ایرانی» را به بار آورد. یک تقریر از این روایت با تأکید بر هویت و جغرافیای بومی سعی میکند اجزای ساعت بومی خود را از دل بازخوانی «سنت»ش دستوپا کند، ولی البته این ساعت را با زمان غرب تنظیم میکند؛ تقریر دیگر این روایت بهجای اشتغالخاطر به هویت بومی، با معیارقراردادن نهادها و کردارهای گفتاری «غرب»، آنچه در جوامع غیرغربی میگذرد رونوشتی ناقص از غرب میپندارد که برای جبران «عقبماندگی»اش باید هرچه بیشتر به اصل خود شبیه شود.
در این نوشته قصد داریم با ارجاع به برخی مفاهیم میشل فوکو و ژیل دلوز نشان دهیم این قرائتهای مختلف از مدرنیته در ایران با تکیه بر تلقی خاصی که از زمان خطی دارند شرط امکان سوژهشدن و پیدایش امر نو را پیشاپیش منتفی خواهند کرد. برای ترسیم این قرائتها از نظریات موشه پوستون مدد خواهیم گرفت. این پوستون مجالی فراهم میآورد هم برای نظمدادن به این مواضع و هم راهی باز میکند برای نقد آنها؛ خواهیم دید که نظریه پوستون، بهرغم گرایش مارکسیستی خود و تفاوت ظاهریاش با این روایتها، همان محدودیتها دچار است. از این طریق بنا داریم راهی باز کنیم به سوی نظریهای بدیل و بهعنوان یکی از نمونههای رادیکال در پرداختن به مسئلهی مدرنیته در ایران به کتاب تئاترکراسی در عصر مشروطهی کامران سپهران اشاره خواهیم کرد.
پوستون در کتاب زمان، کار و استیلای اجتماعی: تفسیر دوبارهی نظریهی انتقادی مارکس بیان میکند که هیچ زمانی بیرون از بستر [تاریخی] آن وجود ندارد. او، ضمن انتقاد از تمامی نظریههای هستیشناسانهی قائل به زمان اصیل و واقعی، اظهار میکند که مفاهیم زمان دایرهای و زمان خطی چندان روشنگر نیستند و بهمدد دو اصطلاح زمانِ وابسته و زمان مستقل، سه مفهوم از زمان را طرح میکند: زمان انضمامی، زمان انتزاعی و زمان تاریخی. بهروایت پوستون، پیش از همهگیرشدن منطق سرمایهداری فرمهای زمان تابعی از رویدادهای طبیعی (حرکت اجرام آسمانی) یا تابعی از کنشهایی مثل راهرفتن و آشپزیکردن و غیره بود. از دید او تلقی انتزاعی و غیروابسته از زمان را اولینبار در قرن چهاردهم اروپا تجار پارچهباف تولید کردند که سودشان وابسته بود به پارچهی تولیدشده در زمان کمتر. طبق این تلقی، زمان ابتدا بهشکل یک رویّه و با استفاده از زنگهای کلیسا جا افتاد و پس از آن ساعت مکانیکی در پاسخ به این نیاز اختراع شد.
بااینحال از نظر او سرمایهداری را نمیتوان فقط با زمان انتزاعی فهمید و باید دیالکتیک پیچیده میان زمان انتزاعی (مستقل و غیروابسته) و زمان تاریخی (مقید و وابسته) را در نظر گرفت. او در توضیح زمان تاریخی به تمایز ارزش مصرفی و ارزش مبادله در تبیین کالا نزد مارکس استناد میکند. آنچه ارزش کالا را رقم میزند زمان اجتماعاً لازم برای تولید آن است…