این مقاله علیرضا رضاییاقدم در رابطه با مجموعهی جدید نقاشیهای مجید فتحیزاده است. نقاشیهای او تصویری روایتگر و «نمایشی» را داراست. آنچه مجید فتحیزاده بازنمایی یا بازگو میکند. جهانی است آخرالزمانی (آپوکالیپتیک)، با رگههایی از نمادپردازی که با تأثیر از فرم نقاشی پسارنسانسی شکل گرفته است. اما منظور از آخرالزمانی نه چیزی مانند روز محشر و داوری واپسین که در ادبیات اسطورهای و مذهبی مانند مکاشفات یوحنا توصیف میشود. بلکه نوعی وضعیت «بیدولتی» یا تعلیق نظم، قانون، ارزشها و معانی جمعی است.
اما فارغ از محتوای کارها، مجید فتحیزاده چه مسیری را تا بدینجا طی کرده. و چگونه توانسته به تصویری پرمایه و مستحکم دست یابد که از طریق آن بتوان نمایشی چنین تهاجمآمیز و روایتی تا این حد کلان را بهنحوی موجه و پذیرفتنی بازنمایی کند؟ او ابایی از پرداختن به مفاهیم کلانی مانند «موقعیت انسانی»، «سرنوشت بشری» و تفاسیر کلی از روند جوامع ندارد. به همین دلیل کار او در عین درگیری با مبانی تکنیکی و فرمال درونرسانهای- نقاشانه، به بیان مفاهیم کلان و نمایش بینشهای جامعهشناسانه یا «عالمانه» (در اینجا علوم نظری) نیز بیمیل نیست. این گرایش مجید فتحیزاده ارتباط مستقیمی با مطالعهی تاریخ نقاشی غرب دارد.
بهنوشتهی مجید اخگر: «… این شکل از نقاشی [نقاشی غربی پسارنسانس]، با کل ابزار و ادوات و سازوبرگ عظیم خود، بنا به سنتْ متناسب با بیان نقاط کانونی و مهمِ روایتهای تاریخی و تاریخ قدسی (کتاب مقدس) شکل گرفته است. کار مجید فتحیزاده ارتباط بیواسطهای با رویدادهای اجتماعی دارد. آثار او از دل مسائل فرمی و سبکشناختی مشخصی نشأت گرفته. اما بهناگزیر تجربهی شکستهای اجتماعی و سرخوردگیهای جمعی تبعات خود را در فکر و نگاه هنرمندان (و البته مخاطبان آنها) نشان میدهد.