ساقه‌ی شکفته در سنگ اثر حسین کاظمی از نقاشان نوگرای ایران ۱۳۵۵

مثلث تداعی‌های گیاه و سنگ/ محمدمنصور هاشمی

 

«مثلث تداعی‌های گیاه و سنگ» از هم‌نشینی عواطف و اندیشه‌های متضاد آدمی سخن می‌گوید. این یادداشت که به قلم منصور هاشمی است به توصیف انسانی با سه بعد متفاوت و متمایز می‌پردازد. این سه بعد که هر یک را یک راس مثلث می‌شمارد، گرایش به چیزی دارند. راس اول این مثلث را وصفی از نقاشی‌های حسین کاظمی تشریح می‌کند. راس دیگری روحی پرشور و انقلابی دارد و در زمانه خویش به هنری همچون ترانه‌ی فرهاد مانند می‌شود. راس سوم آن ترجمه‌ای از کتاب یک متفکر است که روح زمانه او در آن جریان دارد. این مثلث که آن را مثلث تداعی‌ها می‌خواند در هر یک از گوشه‌هایش با مجموعه‌ای از اندیشه و هنر تکوین یافته است. راس سوم مثلث او متاثر از هانا آرنت و مارتین هایدگر در رد ایدئولوژی و هم‌نشینی گیاه و سنگ در کنار یکدیگر است. او از قول هایدگر چنین می‌نویسد: «ایدئولوژی‌ها می‌گفتند برای روییدن گیاه و گل نخست باید همه‌ی سنگ‌ها را از بین برد و عقل سلیم به این پرسش می‌رسید که آیا در آن صورت گیاهی خواهد رست؟»

بخشی از مقاله:

حسین کاظمی ظاهراً از اوخر دهه‌ی چهل شمسی تا اندکی پس از انقلاب مجموعه نقاشی‌هایی کشیده است در یک حال و هوا. برخی بدون عنوان و برخی با عنوان‌هایی مانند گل و سنگ یا گیاه و سنگ. نقاشی هایی ساده. توده‌ای غلیظ از رنگ و دیگر مواد که به صورت مکعب یا مانند آن خود را با اقتدار بر بوم یا تخته سه‌لا گسترده است، در برابر خطوطی نازک‌تر اما عمودی. تقابل سکون سنگ و حرکت گیاه. کشمکش جمود و رویش که برجستگی‌های خشن مواد مختلط به خوبی دشواری آن را منعکس می‌کند. این نقاشی‌های تأمل‌برانگیز نیمه انتزاعی را مثل همه‌ی آثار هنری دیگر می‌توان به انحاء گوناگون تفسیر کرد:« گل و سنگ در همه تابلوها یا با هم در ستیز و آویزند و یا با یکدیگر درمی آمیزند، و به هر حال آشکارا لازم و ملزوم هم‌اند و یکی بی وجود دیگری نمی‌تواند بود. آیا این دو را رمزهای زن و مرد و درشتی و نرمی و عشق و مرگ و روز و شب و آشتی و جنگ و مادینه جان و نرینه جان و آشنایی و بیگانگی می‌توان دانست؟» ( جلال ستاری، مجله‌ی فرهنگ و زندگی، اردیبهشت ۱۳۵۰).

صدای به یاد ماندنی فرهاد را به خاطر بیاوریم در حال خواندن شعری/ ترانه‌ای از هوای تازه احمد شاملو: «یه شب مهتاب/ ماه میاد تو خواب/ منو می بره….»، تا اوجش با اوج صدای فرهاد: « تک درخت بید/ شاد و پر امید….» سرخوشانه گوش می‌دهی تا برسی به تعبیری که انگار برای تلخ کردن کام آدمی در کار آورده‌اند: “مرد کینه دار”. گویی سنگ‌های سخت‌دل و کلوخ های بی ارج خود را به جای گیاهان لطیف زایا قالب کرده باشند، انگار آبی، نه چهره‌ی عشق که رنگ هراس باشد و انتقام. نه. اتفاقی نیست. اشتباهی هم نشده است، تنگنای وزن و قافیه هم در کار نبوده است. مگر نه این که شاعر انسان دوست ما، در از زخم قلب آبایی هم پرسش آخرینش از دختران انتظار این است که : «بین شما کدام/  صیقل می دهید/ سلاح آبایی را/ برای/ روز/ انتقام؟» ، یا در پریا ، ترانه‌ای کودکانه، توصیفش از پیروزی این که: « اسیرا کینه‌دارن/ داس‌شونو ور می‌دارن/ سیل می‌شن: شرشرشر/ آتیش می‌شن: گرگرگر» ؟ مگر نه این که قرار است عمو زنجیر باف را “پالون زده” وارد میدان کنند؟ تقصیر از شاملو نیست. زمانه مثل کار معروف مرتضی ممیز کارد آجین بوده است. ولی آیا هنر بناست صرفاً بازتولید احساسات زمان پسند باشد؟ بازپردازی عواطف خام و هیجانات مهار نشده؟ با کینه می‌شود ساخت؟ با کینه و خشونت و تندی از دل سنگ‌ها گل خواهد رویید؟

تصور نکنیم اضلاع دوم و سوم این مثلثِ برساخته را نباید با هم قیاس کرد چون یکی از جنس هنر است و دیگری از جنس اندیشه. واضح است که هم، اندیشه می‌تواند سطحی باشد و هم، هنر عمیق، و محل بحث در اینجا نه جنس اندیشه و هنر، که عمق آنهاست. …

سبد خرید ۰ محصول