بخشی از متن:
در بارگاه هنرمندان هنر مفهومی، لارنس واینر همواره موجودی نابههنجار قلمداد میشده است. حتی جنجالیترین کتابشناسی هنر مفهومی نیز بر قضاوت ما صحه میگذارد. لارنس واینر هیچوقت در قیاس با همتایان خود، یعنی جوزف کاسوت، رابرت بری، داگلاس هوبلر و جان بالدبیری به صورت جدی نقد نشده است. البته این مسأله ربطی به ارزش واقعی آثار او ندارد. بلکه ریشه را باید بیشتر در طبیعت خود کارها جستجو نمود. کتاب معروفش «گزارهها» و پارههای متنی او تن به تفسیر پیچیده نمیسپارند.
کارهای لارنس واینر به تکههای ناقصی مانند است: قسمتهایی از یک گفتگو یا راهنمای یک صحنه که قرار است خود، صحنهی کاملتری را شکل بدهد. از طرفی این بیننده است که به جای هنرمند روشنگر، روایت و دیدگاه خود را شکل میبخشد. در نتیجه مناسبترین شیوهی تفسیر صرفاً چاپ مجدد گزارههایش است. شاید بدین وسیله بتوان خواننده را به تداعی آزاد آثارش فراخواند.
با وجود این، نمیتوان منکر جاذبهی تأویل در آثار لارنس واینر شد. به این دلیل که آثار او به توسنهای سرکش عصر روشنگری، یعنی تجربهگرایی و ماتریالیسم شبیهتر است. گفتمان غالب در قرن هجدهم با تناقضی حل نشدنی دست و پنجه نرم میکرد. که میان استثنای تجربهگرایی (بدن) و یک ساختار انتزاعی کلی (نظام) شکل گرفته بود. -تناقضی که خود را در قالب تابلوهای خانوادگی ظاهر مینمود. آثار واینر نیز بر مبنای دیالکتیک مشابهی تشکیل شده است.
تنها تفاوت کار لارنس واینر با آثار قرن هجده در این است که وی افکار خود را با واژگان زبانشناسی خالص بیان میکند.