بخشی از مقاله:
صدای دیوید گیلمور را میشنویم که میگوید:«no one told you when to run»، و گیتار سولوی پرشور او در ادامه میآید. قطعهی مهیج و پر سر و صدای «The great gig in the sky» دقیقاً با سکانس توفان و گردباد فیلم همخوان است، و دقیقاً لحظهای که دوروتی سر از پنجره بیرون میکند تمام میشود. به محض قدم نهادن دوروتی در سرزمین مانچکینها صدای جرنگ جرنگ سکههای قطعهی «money» بلند میشود. لحظهای که دیوید گیلمور میگوید: «برگرد!»، مانچکینها پشت بوتهها قایم میشوند تا از چشم دوروتی دور بمانند، و بعد از کش و قوسهایی، وقتی که دسته گلی به نشانهی دوستی به او میدهند، از پخش صوت میشنویم: «با دیگران تقسیمش کن (Share it)».
قطعهی «Us and Them» با موسیقی محزونی آغاز میشود که مناسب مراسم عزاداری است، و این درست همزمان است با لحظهای که خبر مرگ جادوگر بزرگ به گوش مانچکینها میرسد.اما کلمات «آبی و سیاه» را در لحظهای میشنویم که نخستین بار جادوگر و دوروتی با هم در یک صحنه دیده میشوند، دوروتی لباس آبی به تن دارد و جادوگر سیاهپوش است. شروع قطعهی «any color you like » درست همزمان است با لحظهی ملاقات دوروتی و مترسک، و در آخر آلبوم، صدای ضربان قلب درست آنجا به گوش میرسد که دوروتی و مترسک سر بر سینهی آدم آهنی میگذارند.
اما دستگاه پخش صوت آلبوم را از اول تکرار میکند، و بازی کماکان ادامه دارد. نیمهی تاریک ماه با صدای ضربان قلب آغاز میشود، در لحظهای از فیلم که آدم آهنی میگوید: «کاش من هم دل داشتم.» در دور دوم، لحظهای که بر صفحهی تلویزیون عبارت «تسلیم شو دوروتی!» را میبینیم، صدای جرنگ جرنگ سکهها در «money» بلند میشود. اگر تحمل کنیم و بازی را ادامه دهیم، دور سوم پایان غریبی دارد: سفر دوروتی از جایی تمام میشود که در قطعهی «Time» میشنویم:
«The time is gone, song is over…» و وقتی دوروتی از خواب بیدار میشود، میشنویم: «home, home again».
همزمانیهای دیگری هم در بین است، و در سال ۱۹۹۴ که این همزمانیها توسط فردی که هنوز هم ناشناخته است برای نخستین بار کشف شد، صدها نفر این دو اثر هنری بزرگ قرن بیستم را همزمان دنبال کردهاند و مطالب باربط و بیربط بسیاری نوشتهاند. اما ماجرا چیست؟
دیوید گیلمور صراحتاً هر گونه تعمدی را انکار کرده، معتقد است ذهن «کسی که وقت زیادی داشته» چند چیز بیربط را به هم ربط داده تا سر و صدایی به پا کند. او از بیخ و بن کل ماجرا را رد کرده است. نیک میسن و ریچارد رایت هم چنین کردهاند، اما در طول این سالها راجر واترز سکوت کرده است. واترز همیشه به سؤالهایی از این دست پاسخ دوپهلو داده و تکلیف خیل کنجکاوان را مشخص نکرده است. هرچند واترز بیشک مغز متفکر گروه بعد از جدایی سید بَرت بود، اما باورش سخت است که توانسته باشد آن همه آدم را این قدر دقیق با خواستههای خود، که دقتی در حد ثانیه دارند، همراه کرده باشد، مضاف بر این که میدانیم دیگر اعضا در ساختن قطعات نقش اساسی داشتهاند. اما سکوت او نمیگذارد کسی به یقین قضاوت کند.
چه عمدی در کار باشد و چه تصادفی عجیب رخ داده باشد، تجربهی مواجههی همزمان با این دو اثر خالی سرگرمی جذابی است. جستوجوی عبارت «Dark side of the rainbow» در اینترنت اطلاعات بیشتری در اختیار خواننده خواهد گذاشت.