در این مقاله مصاحبهای با مراد فرهادپور و صالح نجفی در باب هنر و معنای جمعی را خواهید خواند. بحث «هنر و معانی جمعی» موضوع ظریفی است. ممکن است به راحتی بغلتد به حوزهی «هنر و جامعه»، یا «جامعهشناسی هنر». البته این مباحث هم طبیعتاً بخشی از موضوع هستند. ولی این موضوع به معنای دقیق كلمه كمی متفاوت میتواند باشد. از این نظر که به طور سنتی جامعهشناسی هنر یا بر حوزهی تولید و یا بر حوزهی دریافت متمرکز شده است. فرهادپور و نجفی در ابتدا تلاششان این است که موضوع را از دید خود کمی واکاوی کنند و سپس سعی در گستش این موضوع با نگاهی به بحثهای گوناگون دارند؛ بحثهایی همچون: «بازنماییهای جمعی» دورکیم، هستهی اسطورهایـ شاعرانهی ریکور، یا مفهوم تخیل و بهویژه «تخیل رادیكال» که كورنلیوس کاستوریادیس فیلسوف یونانی مطرح کرده بود.
بخشی از مقاله:
مراد فرهادپور: جملهی «هنر به پایان رسیدهاست.» خودش ممکن است معنای گنگی داشته باشد یا ادعای عجیب و غریبی به نظر رسد. هگل در مورد فلسفه هم همین ادعا را مطرح میکند ولی ما میبینیم که هم هنر و هم فلسفه عملاً ادامه پیدا میکنند. و در عین حال به یک معنای خاص تمام میشوند. چیزی که ما اسمش را میگذاریم هنر با شکوه یا هنری که از قضا پیوندش را با معانی جمعی در خودش به صورت بیواسطه دارد، تمام میشود و بعد از آن وارد تجربهی هنر خودآیین و جدا شدن هنر از همهی عرصههای دیگر میشویم.
صالح نجفی: این سؤال که هنر با معانی جمعی نسبت دارد یا چه نسبتی دارد زمانی مطرح میشود که این نسبت قطع شده است. میتوان گفت آفرینشهای هنری محصول رویارویی یک سنتاند با حدود درونی خودش و براین اساس میتوان نتیجه گرفت که رشد سنت همواره دو وجه دارد. از یک سو سنت شبکهای از معانی تولید میکند و راستش بارور بودن و زنده بودن یک سنت را بر اساس همین امکان یا ظرفیت آن برای تولید معانی یا حفظ میتوان گفت آفرینش هنری با آن وجه بیمعنای سنتی که زنده است نسبت دارد. بدین ترتیب تقابل تعیینکننده میان هنر و فرهنگ است. سنت براساس شبکهی تولید معانی «جمعی»اش چیزی به نام فرهنگ پدید میآورد. هر اتفاقی را که در پهنهی فرهنگ میافتد در خود جذب و هضم میکند. و تا آنجا که هاضمهاش کار میکند، بر تداوم خود پافشاری میکند. اما سنت به شرطی بالنده و واقعاً زنده است که آن وجه بیمعنا را هم تولید کند. این وجه بیمعنا مثل زخم در پیکرهی سنت جلوه میکند. یکی از ایرادهای بحث هنر و معانی جمعی ناشی از چارچوب و پیشینهی لیبرالیستی آن است و به همین سبب است که غالباً خودآیینی با فردیت هنرمند و به تبعش با مفاهیم رمانتیک نبوغ وخلاقیت فردی پیوند میخورد.
به تعبیر کافکا جهان چون کامل نیست نیاز به ادبیات دارد. و این تصور اشاره به اتوپیایی دارد که در آن نوعی مخیلهی جمعی و اشتراکی در کار است، همچنانکه برای مثال کریستین راس درمورد کمون پاریس از تحقق موقت تجربهای سخن میگوید که مرز بین کار هنری و تولید تجملات را حذف میکند. ولی مادامی که در چارچوب نوعی از سازوکار تولید فرهنگی به سر میبریم که در آن خودآیین شدن آثار هنری در گرو کالاشدن آنها و پاسخگو بودنشان در قبال بازار محصولات فرهنگی است. تا وقتی این فضا بر تولید هنر حاکم است، از تجربههایی مثل کمون حداکثر میتوان به صورت افقی برای تحلیل و نقد صحبت کرد.