معرفی مقاله:
فاطمه ولیانی در مقالهی «غربت قریب» به تفاوت دو واژهی مهاجر و مسافر پرداخته است. به عقیدهی او مهاجر مسافر نیست. حرکت مسافر حرکتی آزادانه و اختیاریست. سرزمین خود را بیحس تأسفی ترک میکند تا از آنچه مأنوس و مألوف است، از عادات و علایق خود بگسلد و به ناشناختهها روآورد؛ دیگری را کشف کند. اختیار مؤلفهی اصلی سفر است. مهاجر اما اسیر وضعیتی است که از اختیار او بیرون است. او به واسطهی مجموعه شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسیای که از بیرون به او تحمیل شده است خود را از رفتن ناگزیر میبیند. مهاجرت حالا موقعیتی است که کل جهان را فرا گرفته، مهاجرانی که در تلاشاند همچون مسافران نباشند و با جامعهی تازه پا نهاده به آن به یک رنگ درآیند، و هویت و وابستگیهایی جدید پیدا کند.
.
بخشی از مقاله:
میشل رُکار، نخست وزیر سوسیالیست فرانسه (۱۹۹۱ـ ۱۹۸۸)، در سال ۱۹۹۰ گفته بود: «فرانسه نمیتواند همه فلاکت جهان را پذیرا باشد.» این جمله که جزئی از متن یکی از سخنرانیهای او بود که به مسأله مهاجرت در فرانسه و مشکلاتی که در پی آورده بود میپرداخت، سخت مناقشهبرانگیز شد و بحث و جدل فراوانی در مخالفت و موافقت با آن به پا کرد. اما این جملهی معروف، چه آن را ناشی از بیگانهستیزی رکار و ضدیت او با مهاجرت و مهاجران بدانیم و چه بیان واقعبینانهی معضلاتی که در دههی ۱۹۹۰ رویاروی دولت فرانسه بود، به واقعیتی اشاره دارد؛ واقعیتی که در دو واژهی “فلاکت جهان” خلاصه شده است. این واقعیتی است بیچون و چرا که امروز بخشی از جهان در فلاکت و عسرت به سر میبرد و آنچه ضرورت دارد، چه برای آن کس که میماند و چه برای آنکه میرود، آگاهی به این وضعیت تاریخی فلاکت و عسرت و به این موقعیت استیصال است. آگاهی به تعلق به جهان فلاکت و اینکه گریز از این واقعیت ممکن نیست مگر به بهای گرفتار ماندن در توهّم.
مهاجر تلاش میکند سرزمین بیگانه را خانه خود کند. تلاش میکند به رغم طردها و تعارضها، جزئی از آن سرزمین شود و آشیانهای در آن بسازد؛ کاری سخت و سترگ. اما نگاه “دیگری” به این تلاش در واژه پرمعنا و بس تحقیرآمیز integration تجسم مییابد: جزء یکپارچه و لاینفک کلی شدن که آن سرزمین جلوه عینی و فیزیکی آن است. امروز کشورهای “مهاجرپذیر”ی که مدعیاند با مساله مهاجرت برخوردی به دور از طرد و تبعیض داشتهاند.
میزان بالای integration مهاجران در جامعه خود را شاهدی بر مدعای خود میدانند: مهاجران کار میکنند، زندگیشان به خوبی تأمین میشود و در اجتماع جا میافتند، پناهجویان پس از پذیرفتهشدن درخواستشان و گرفتن اجازه اقامت از اردوگاههای مخصوص بیرون میآیند و در متن جامعه همچون دیگران به فعالیت مشغول میشوند، زبان آن کشور را یاد میگیرند، با آداب و رسوم آن آشنا میشوند و به اقتضای آن رفتار میکنند. اما integration در واقعیت امر معنایی جز همرنگی با جماعت و ذوب شدن در آن ندارد و سرزمین بیگانه جز به این بها وجود بیگانه را درون مرزهای خود نمیپذیرد. در این عالم «او مثل تازه وارد و آخرین کسی است که به جمع ملحق میشود».