معرفی مقاله:
نوشتار پیش رو، نوشتهی مهدی مقیمنژاد مروری است بر وجوه تشابه و تفاوت میان «عکس» و «نشانهی زبانی» و «عکاسی» و «زبان». بحثهای گفتمان نظری عکاسی را میتوان به نوعی پیامدهای همین موضوع در نظر گرفت. چنانکه پیداست، از آنجا که به آزمون گذاردن یکایک شاخصهها یا آیتمهای زبانی در دنیای عکاسی و تمرکز بر سیر این مناسبات از محدودهی مقالهای به ناگزیر کوچک، بسیار فراتر میرود، مقیمنژاد سعی داشته در این مقاله در حکم جستاری به این موضوع نگاه کند و تلاش دارد تا در مقیاسی مختصر، اصلیترین مبنای این موضوع را بهویژه از زاویهی دو رویکرد زبانمحور قرن بیستم، یعنی ساختارگرایی و پساساختارگرایی مورد ارزیابی قرار دهد و مدخلی باشد برای مطالعات تکمیلی.
.
بخشی از مقاله:
اگر بتوانیم زبانشناسی ساختارگرای یاکوبسن و نشانهشناسی زبانگرای سوسور را در بنیانهای اروپایی آن دو دانش هم ارز با زمینهایی مشترک در نظر گیریم باید بگوییم که در دوران معاصر دست کم میتوان دو دلیل را برای کاربست قواعد حاکم بر زبان در راه تولید و تفسیر متون تصویری و به دست دادن چیزی در حدود زبان عکاسی (همچون نمونهی کلیتر زبان تصویر یا زبان نقاشی، زبان سینما و…) برشمرد: اول آن که، زبان شکلیافتهترین و جامعترین فرم ارتباطی است که تاکنون تکوین یافته، و دست کم این فرضیه راهنمای معقولی به نظر میرسد که تصور کنیم دیگر اشکال ارتباطی انسان نیز اساساً در چهارچوبی شبیه به آن به وجود آمده باشند. و دوم آن که، به قول برگین، در این دوران، خودِ زبانشناسی ساختاری مدرن تا بدان حد به عنوان یک علم نهادینه شده بود تا بتواند یک الگوی ارتباطی نظری شکل یافته را برای شروع کار در اختیار علم نوپای نشانهشناسی قرار دهد.
از بابتی دیگر، هر چند به دست دادن هرگونه تدبیری در قیاسمندی میان عکس و نشانهی زبانی از آغاز نکتهای خلاف نمون است زیرا ما در مواجههی با عکس، دست کم در شکل کلاسیک آن، با یک نشانهی تصویری دوبعدی ساکن و صامت روبهروایم که در قیاس با نشانهی زبانی به دستگاه نشانهشناختی بسیار متفاوتی تعلق دارد و شکاف میان عکس و نشانهی زبانی تا بدان جاست که بسیاری از نظریهپردازان حتی در سطح توصیفی نیز گاه عکس را از اساس ineffable یا وصفناپذیر نامیدهاند. اما ما حتی در سطح ادراک عکسها به واسطههای زبانی نیازمندیم. زیرا به قول لوی استروس خود ادراک از اساس شامل تقلیل نوعی از واقعیت به نوعی دیگر است (چندلر،۱۳۸۶:۱۱۲) یا بنا به این حکم مشهور پیاژه و برونر که بارت آن را نقل میکند، تنها راه ادراک چیزی verbalise کردن یا صورت کلامی بخشیدن بدان است (بارت،۱۹۸۸:۵۳۱). امتداد همین امر در سطح تفسیری ما را بدین تعبیر گریماس متقاعد میکند که، امر دلالت… هیچ چیز نیست جز… انتقال از یک سطح زبانی به دیگری و از یک زبان به زبانی متفاوت و معنا چیزی نیست جز احتمال چنین انتقالاتی در رمزگان (چندلر،۱۳۸۶:۱۱۲).
پس همان طور که مشهود است، از نگاه سوسور، نشانهها از اساس از الگویی ذهنی و مبتنی بر پندار برخوردارند. در این شرایط به نظر میرسد که ما هنگام مواجهه با عکس در حکم یک نشانه با موجودیت بسیار متفاوتی روبهرو خواهیم شد. کلیت یک تصویر عکاسی در حکم دال یک تصور صوتی نیست بل تصویری است برساخته از علائمی بصری که بیآن که تفکیک یکایکشان ممکن باشد در قالب یک کل همگن منظری از چیزی را پیش رویمان میگشاید. یک عکس تا آنجا که در برابر دیدگان ماست یک تصویر است و نه تصور. مدلول این دال نیز، دست کم در سطح ادراکی، یک تصور مفهومی نیست بلکه یادآور موجودیت ملموس چیزی است در جهان واقعی. همان مؤلفهای که پیرس تحت عنوان «ابژه» از آن یاد میکند و در دستگاه نشانهشناختی سوسور از قلم افتاده است.