بخشی از متن:
اولین تجربهی دیدنِ عکسهای رالف گیبسون، برمیگردد به سالهایی که عکاسی را تازه آغاز کرده بودم. و بیآنکه چیزی راجع به او و شیوهی کارش بدانم، عکسهایش مرا به وجد میآورد. و لذتی اثیری را به من میچشاند. کارهای او به تعریف شخصی و شاید غریزی من از عکاسی در آن روزها، بسیار نزدیک بود. هر چند شرایط سیاسی و اجتماعیِ آن دوران (حدود سالهای ۱۳۵۶) باری ایدئولوژیک همراه با تعهدات اجتماعی را (و اغلب هم در حوزهی تضادهای طبقاتی) به روشنفکران، هنرمندان و علاقهمندان زمینههای فرهنگی تحمیل میکرد و آثار گیبسون از این اشارات خالی بود.
دیدن عکسهای او حسی ایجاد میکرد از جنس یادآوریِ خاطراتِ کودکیام. لحظههای تنهائیام که به درون صندوقِ مادر بزرگ با روکشی از مخملِ زرشکی میرفتم. و به روزنامههایِ کهنهای که به دیوارهی داخل صندوق چسبانده شده بود خیره میشدم. روزنامههای زرد رنگی که دیدنِ هزاربارهی آنها باز هم برای من تازگی داشت. دیدنِ عکسهای نقطه نقطهی آدمهائی که از سالهای دور، پیش از آنکه من باشم، همچنان بیحرکت بر دیوارهی صندوق زندگی میکردند. عکسهای گیبسون مرا دوباره به همان سرزمین میبرد. به دیار آدمهايي که شناسنامه نداشتند. با هم حرف نمیزدند. به جايی که هیچ صدايی به گوش نمیرسید. آفتاب از جایش تکان نمیخورد و سکونی ابدی حاکم بود.
***
عوامل متعددی از جمله خستگیِ ناشی از جنگ جهانی دوم، گرایش به هنر آبستره و صورت نوینی از سوررئالیزم را در اروپا دامن زد. عکاس انگلیسی بیل برانت که پروژههای قبلی او مضامینی اجتماعی داشتند، با استفاده از عناصر زنده و پرسپکتیوهای خاص، جلوههای نوینی از عکسهای سوررئالیستی آفرید که وجه غالب آنها دغدغههای ذهنی هنرمند بود.
در دههی پنجاه اغلب هنرمندان آمریکائی نیز بنا به دلایل سیاسی از جمله طرحهای سناتور مک کارتی، خسته و سرخورده، آرمانهای اجتماعی را یکسره به فراموشی سپردند. جستارها و مکاشفات ذهنی و فردی، موضوع متداول آثار هنری آن دوران گردید. آرون سیسکیند نمونهای مثال زدنی از این هنرمندان است.
رالف گیبسون نیز با آنکه عکاسی را از دوروتیا لانگ و رابرت فرانک با رویکرد مستند اجتماعی آموخته بود پس از طی تجربیاتی در زمینهی مُد و تبلیغات به تدریج از آن آموزهها فاصله گرفت و او نیز به دلمشغولیهای ذهنی خود پرداخت. تصویر دو بعدیِ عکاسی، ابزاری گردید تا او بتواند ابعاد ذهنی خود را بشناسد.
به اعتقاد من اوژن آتژه، آندره کرتژ، هنری کارتیه برسون و بیل برانت نیز هرکدام به نوعی در شکلگیری شخصیت تصویری او مؤثر بودهاند. اما وی به طرزی هوشمندانه و ماهرانه سبک شخصی و یکّهی خود را آفرید. و توانست صاحب امضائی تصویری گردد. تعبیری که خود او به عنوان یک الزام، برای هر عکاس هنرمند به کار میبرد. اگرچه رالف گیبسون منشاء جریانی در عکاسی معاصر نگردید، آنگونه که مثلاً واکِر اِوِنز و یا رابرت فرانک و بعضی دیگر. اما به هرحال نمیتوان نقش او را در ابداع شیوههای نوینِ انتشارِ مجموعههای عکس به صورت کتاب نادیده گرفت. او به کتب عکس و شکلِ طراحی و ارائهی آن هویتی تازه بخشید. استفاده از صفحات مقابلِ هم و انتقال بار معنائی و حسیِ عکسهای روبهرو، ایدهای بود که اول بار توسط وی در کتاب «خوابگرد» اجرا شد. و بعدها توسط دیگران، بارها مورد استفاده قرار گرفت.
آثار عکاسیِ رالف گیبسون مصداق آن سخن سارکوفسکی است که میگفت: «تنها نوآوریهای شکلگرایانه قادر به حرکتی رو به رشد هستند. نه موضوعات نو.» موضوعات عکسهای رالف گیبسون چیزهای جدیدی نیستند. بلکه دیدگاه فکور و نگاه اوست که آنها را دیدنی میکند.»
تصاویر او عموماً واقعگرایانهاند. اما ساختار صوری آثار، آنها را به معماهائی تصویری بدل میکند که خیالانگیز، رازآلود و شاعرانهاند. عناصر زندگی روزمره بیهیچ تمهید شعبدهبازانهای مبدل به آثاری سوررئالیستی میشوند. …