در این روزهایی که عکس و عکاسی از من گریخته است یا من از آن فرار کردهام چه چیز میتواند برایم بامعناتر/بیمعناتر از دبیری بخش عکاسی یک مجلهی “هنری” باشد. رنگ این روزها، رنگ همه چیز را عوض کرده است. عکس برایم رنگ باخته است و میدانم به سبب همین رنگ عوض کردنش در لحظه است که این گونه دوستش میدارم. همین لحظه سرخوش است و لحظهی بعد بیتفاوت و کمیبعد گرفته. گاهی دوست داشتنی است و گاهی دوست نداشتنی. از آن هم میتوان با آب و تاب گفت وهم میتوان بی هیچ هیجانی آن را کنار گذاشت. هم میتوان آن را به دیوار زد و از دیوار گذشت هم میتوان آن را لای دفترچهای گذاشت و فراموش کرد. هم میتوان با آن گفت و هم میتوان با آن نگفت. و چه قدر این همها فراوانند.
این مجموعه هم شاید میخواهد ما را به عکس و عکاسی نزدیک کند و یا شاید هم میخواهد ما را از آن دور کند اما یک چیز هست و آن بهانهای است که به ما میدهد. این بومرنگی است که به سوی عکاسی و پرتاب شد، و هر بار چیزی از این دستی که پرتابش میکرد را با خود برد و چیزی را پس از این و گذاشت و با خود برگرداند. حالا نگاه میکنم که این چیز یکبار تاریخ است، یکبار سیاست، یکبار فلسفه، یکبار زندگی روزمره… میشد اینها نباشد و چیزهای دیگری باشد، میشد هر چیز دیگری هم باشد، شاید چون عکاسی را میتوان پیش هر دو نشاند و به تعدادش چیزی گرفت یا هیچ نگرفت. چون، بی پروای هر دو، خودش همه جا هست. خودش چیزی است که بسیار چیزها را نشان میدهد، پس میشود در بسیار چیزها نشانش داد. شاید میشد که توان بازوی این پرتابگر بیشتر یا کمتر باشد، یا تکرار بارهای پرتاب بیشتر یا کمتر از این که هست.
بومرنگ حالا اینجاست و فکر میکنم وسیلهای است مثل دوربین عکاسی، که کافی است جایی بگذاریش و ببینی که چند دست وسوسه میشوند که برش دارند، انگار در ذات خود وسیلهای است همگانی. حالا در تلفنها هم هست، و اینجاست که عکس و شماره تلفن چنین تنگاتنگ کنار هم نشستهاند، و خود تحمیل میکنند که جایی بنویسی که کارکردی شبیه به هم یافتهاند. شاید دوربین خودش به تنهایی همگانی است، اما وقتی به گوشی تلفن میرود، مثل خود گوشی، بستهی حریم خصوصی است. این را میدانم که باید جایی دیگر بنویسیم، اینجا فقط آمد تا به جای دستهایی، اثر انگشتهایی، که بر این بومرنگ مانده است اشاره کنم، و بهانهای شد تا از شر توضیح چیزی توضیح ناپذیر، یا سخت توضیح پذیر،که چرا این و عکاسی و نه آن و عکاسی خلاص شوم.
بابک احمدی با عشق به فلسفه، ما را از فلسفهبافی دورمیکند، ناصر فکوهی ناکجا آبادی را نشانمان میدهد که هم به ما نزدیک است و هم فرسنگها ازما فاصله گرفته است. ملک منصور اقصی دنیای امروز را دست یافتنی میکند هر چند به گمان من در برگرفتن جهان، به تمامی، میتواند هولناک باشد. بابک امین تفرشی در گفت و گویش با شهریار توکلی از مرز نگاه علمیو نگاه هنرمندانه به عکاسی از جهان بی مرز میگوید. مهرداد نجم آبادی تاریخ را و تعلقاتش را به پرسش میگیرد، مهدی مقیم نژاد معمای زبان را در چارچوب زبان باقی میگذارد، مهران مهاجر بی هیچ سیاست ورزی نفس کشیدن را (برای لحظهای هر چند کوتاه) سخت میکند و نمیدانم چرا به یاد داستان کلاه کلمنتیس میافتم، صفی یزدانیان به سادگی زندگی را درخودِ زندگی میخواهد .
در بخش کلمه، رضا مشایخ تجربهی یک لحظه اش از عکسی که هست یا نیست را به ما میدهد، پیمان هوشمندزاده با کلماتش، تصویرمیسازد؛ گاه پررنگند و گاه بیرنگ، خودم هم کوشیدم تا آنجا که میتوانم از تصویر بگریزم هر چند میدانم نشدنیست. (این تنها بخشی است که نمیتوانم برایش تصویری بیابم. فکر میکنم عکسهایی که از پس نوشتهها یا نوشتههایی که از پس عکسها میآیند، ذهن ما را دستکم میگیرند.)
جای بسیاری از نوشتهها خالی است. میشد که ترجمههایی را هم به این مجموعه اضافه کرد ولی دوست دارم جای خالیشان را ببینم.
.
مطالعهی مقالات این بخش:
«جهانی روشن از اتاقی تاریک» گفتوگو با بابک امینتفرشی
«به عکسی که نگرفت نگاه کرد» رضا مشایخ
«عکس و نشانهی زبانی» مهدی مقیمنژاد
«مقام فلسفه در کار عکاس» بابک احمدی
«رابطهی عکاسی با سیاست؛ نگاهی شتابزده» مهران مهاجر
«تاریخ، عکاسی، عکس تاریخی» مهرداد نجمآباد
«دربارهی عکاسی؛ برای نفر چهارم» صفی یزدانیان
«عکاسی: از اتوپیا تا دیستوپیا» ناصر فکوهی