بخشی از مقاله:
[…] این اواخر و در گذشته چه اوقات لذتبخشی را در بحث بیهوده دربارهی قوانین تاریخ و رویدادها از دست دادهایم. این بحثها دو لشکر پرحرف را در برابر هم قرار میدهند: آنانکه برای علیت و علیه «تصادف» میجنگند، و آنان که با درخاطرداشتن دماغ کلئوپاترا، استدلال میکنند که شرایط [خاص و اتفاقی]، حتی در بلندمدت، بر قاعدهمندیها فائق میآیند؟ بهشکلی شوخیآمیز حتی مواضع سیاسی هم در میانه این بحثهایی شکل گرفتهاند که تقریباً یک قرن پیش با یک حرکت قلم که بر بحثکنندگان پوشیده مانده است از اعتبار افتاده بود.
بهاین صورت، آیا زمان تاریخی که پیشبینیناپذیر و درعینحال بهنوعی تعیینشده است میتواند از حال بهبعد بدون توجه به الگوهای گرفتهشده از نظریهی آشوب که خود زادهی اصولی بهقدمت اصول هادامار و پوآنکاره است به راه خود ادامه دهد؟ ناگهان بحثهای قدیمی دربارهی قوانین تطور و منطق تاریخ کهنه و بیاستفاده میشوند. تردیدهای اولیهی ما دربارهی قضاوتهایی که در نگاه به گذشته درمورد آثار ترنر داریم از این کشفیات برمیآیند. آنچه هانری برگسن آن را «حرکت پسنگرانهی امر حقیقی» میخواند به این واقعیت آشکار دست مییابد که زمان برخی چیزها، و مطمئناً زمان تاریخ، را نمیتوان پیشبینی کرد، درست همانطور که طوفانها را نمیتوان پیشبینی کرد، ولی وقتی خود رویداد بهوقوعپیوستهی این زمان را میتوان بهشکلی قطعی محاسبه کرد. وقتیکه زمان را در حال حرکت به پاییندستِ رود در نظر میگیریم، عقلگرایی ریاضیاتی محاسبه و تطور مشاهدهشدهی اکثر فرایندهای فیزیکی بازی را به دماغ کلئوپاترا واگذار میکنند. زمانیکه در بالادست رود به زمان بهعنوان گذشته مینگریم، پیروزی از آن مدافعان علل و دلایل است. چطور نمیتوانیم ببینیم تاریخ بشر و گروهها بهصورتی آشوبناک، در معنای کنونی این اصطلاح، تطور مییابد؟
چطور نمیتوانیم حس کنیم که زمان، بهجای اینکه جریان یابد، صاف میشود،تراوش میکند؟ بسیار متفاوت از اینکه مانند یک رودخانه، سربهراه، زیر یک پل، در سطوح و خطوط پیوسته، از بالادست به پاییندست در جریان باشد، زمان پایین میآید، بر خود تاب میخورد، متوقف میشود، آغاز میشود، ۱۰ بار منشعب و تقسیم و ترکیب میشود، بهدامافتاده در گردابها و جریانهای معکوس، مردد، مبتنی بر بخت، نامعلوم و پرافتوخیز، مانند رود یوکان، در هزار بستر تکثیر میشود. زمان گاهی میگذرد، گاهی نه؛ ولی وقتی میگذرد. گذشتنش مانند گذشتن از صافی است. صافی [در زبان انگلیسی] از واژهی لاتین colare، بهمعنای فیلترکردن، میآید و این فیلتر یا صافی بهترین الگو برای جریان زمان را فراهم میکند. انفجارهای ناگهانی، بحرانهای زودگذر، برهههایی از ملال راکد، پسرفتهای کمرشکن یا احمقانه، و انسدادهای طولانی، در کنار پیوندهای شدید و پیشرفتهای ناگهان شتابگرفته، در زمان علمی به هم برخورد میکنند و با هم میآمیزند، مانند آنچه در صمیمیت روح، در هواشناسی، در بستر رودخانهها روی میدهد. آیا بدون نظریهی تراوش چنین واقعیتهای آشکاری را درک میکردیم؟ این نظریه قدیمیترین شهودهایی را که زبانشناسی تأیید کرده است از نو کشف میکند: در زبانهای هندواروپایی واژهی زمان [temps] به ترکیبی شانسی از خلقوخوها، از هوای نامعتدل، از طوفانها و دمای هوا بازمیگردد. اگر زمان یک سیاره و زمان یک رودخانه میتوانند چنین ظرافتهایی داشته باشند، زمان تاریخی چطور؟ حداقل میتوان گفت که تاریخ آشوبناک است، که تاریخ تراوش میکند. مسیر آن که همزمان پیشبینیناپذیر و قطعی است همهی شتابها را به هم میآمیزد. […]