بخشی از متن:
چشمی برای چه روی درهاست حس امنیت؟ که دری باز نمیشود مگر آن که یقین کنیم چه کسی پشت آن است آشناست یا غریبه ناخوانده است یا خوش آمده یا خوش آمده ای است ناخوانده و آیا هر آشنایی که به هنگام هم آمده باشد با خود امنیتی می آورد و آیا حضور هر بیگانهی بی هنگام با خود حس برهم زدن خلوتِ خانه، یا حس خطر دارد در را باز نکنم اگر بیگانه ای زندگی دیگری آغاز خواهد شد اگر بیگانهی پشت در همانی باشد که عمری در خیال وحسرتش بودم و مگر ما که یکدیگر را میشناسیم از آغاز با بیگانگی شروع نکردیم کسی به هم معرفیمان کرد، یا جایی اتفاقی دیدار کردیم چه کسی در زد چه کسی اولین بود نمیشود که هر دو با هم در زده باشیم حتما یکی زودت لحظهای زودتر حتی در زده است. کار چشمی همهی اینها باشد یا یکیشان، در اکنون میگذرد. من چه میکردم وقتی در زدند کناری افتاده بودم و به هیچ فکر میکردم یا داشتم کتابی میخواندم یا حرفی میزدم یا موسیقی گوش میکردم یا داشتم در تلفن دروغی سر هم میکردم تا ملال بگذردصدای در آمد، خودم را یا کتاب را یا گوشی را کنار گذاشتم و به سوی در رفتم، و از چشمی به بیرون نگاه کردم این را مینویسم و هر دو میدانیم که در واقعیت چشمی معمولا به در دوم نصب شده است. کسی پیش از این میباید در اول را باز کرده باشد. تازه اگر خانه به در بازکن تصویری که شکل پیشرفتهی چشمیهاست تجهیز شده باشد که مهمان، خوانده یا ناخوانده از ایستگاه بازرسی اول گذشته است. یعنی، به یک زبان، این تجهیزات مرا پیشاپیش از لطف غافلگیر شدن محروم کردهاند. دیگر مثل تلفنهای پیش نیست که با زنگش با دستی لرزان گوشی را بر میداشتیم که ایکاش او باشد و ایکاش او نباشد. حالا قبل از جواب دادن میدانیم که آن طرف آشناست یا نیست، دیگر غافلگیر نمیشویم. حالا همان چند لحظهی امید و حدس هم از ما دریغ شده است، یا آن را از خود دریغ کردهایم. این پرانتز را از یاد میبرم و این در را درِ اول میخوانم یک چشم را میبندم و نگاهش میکنم این چهرهی معوج در اکنونِ آنسوست و من در اکنونِ اینسو در اگر باز شود، با آن که پشت در است در یک اکنون ام، چون هم به مکانم راهش دادهام هم به زمانم.
چند سالی هست که اگر از سفارتخانهای درخواست ویزا کنیم بعد از تحویل مدارک چه بیزارم از این کلماتِ مدارک، فتوکپی، ترجمهی رسمی، سند، فایل، عکس جدید باید جلوی دوربینی بنشینیم تا ازمان عکسی هم بگیرند گویا با تأکید روی چشم ها تا جایی چشمت را بکاوند و یقین کنند که بیگانه ای خطرناک نیستی. وظیفهی این دوربین، که کمتر شباهتی به دوربینهای دیگر دارد، و به عمد زمخت است، همانند چشمی است. انگار در زدهایم و چشمِ کانادا یا اتحادیهی اروپا از پشت این چشمی، پیش از آن که درش را با منت بگشاید، براندازمان میکند. و از این چشمیهایی که به گونهای مؤدبانه هراسآورند در دنیای ما کم نیست.
پس چه خوب که چیزی چون نگاه هنرمندانه هم در همین دنیا هست.نگاه هنرمندانه، خلاف نگاه هنری است، و اینجا اصراری ندارم که این چیزی را که به بازی با کلام شباهت دارد شرح بیشتری بدهم. اما میگویم که نگاه هنرمندانه برایم چیزی جداست از نژادپرستیِ موجه و آراسته ای که او را هنرمند میداند و او را آدم عادی و چه خوب است که دارم اینجا این زمینهها را میچینم تا از عکسهایی بنویسم. عکسهایی از با چشمیهایی که به چشمیهای دیگر نمیمانند عکسهایی که انگار دربارهی موضوع یا دلیلِ عکاسیاند نگاه کردن به زمان.
در این قابها از پشت چشمی به عکسهایی قدیمی نگاه میکنیم نوشتن چنین جملهی سراسر غلطی حتی میشود گفت که خوشایند هم هست، چون گاهی هیچ چیز جز معکوس کردن بی عمدِ مقصود، مقصود را نمیرساند. تمامی داده های جملهی پیش از پرانتز، حالا که دوباره میخوانمش غلط است
هر کدام از این عکسها بیش از یک قاب دارند.
کسی دیگر است که به سوی چشمی خم شده، یا خود را به سوی آن بالا کشیده است نه ما.
چه کسی گفته که آنچه پشت چشمی است عکس است اگر عکس حرکت را منجمد میکند، شاید لحظهای از آنچه آن پشت میگذرد ثبت شده است. دانسته های بیرونی ما و تاریخ قابِ آخر شاید میگوید که پشت در عکسی گذاشتهاند. اما این تعبیر که زندگی، همین حالا آنجا در جریان است، و این مرد، این دختر بچه، این دست، این زن همین اکنون آن سوی درند هیچ ناممکن نیست.
با تعبیر پیش، پس این میتواند عکسی قدیمی نباشد.
در چشمیها با چندین ساحت از زمان روبهروییم، و چیزی که تماشای اینها یا فکر کردن به اینها را لذتبخش میکند، همین چند لایهگیِ زمانی است.
می توان نشان داد که
قاب زمانی اول، همانی است که قابساز تمام کاغذ را با آن محصور کرده است. قابی که زمانش باید که امروز، یا اکنون باشد.
زمان دوم از آنِ نگاهی است که پشت چشمی رفته است.
زمان سوم چیزی است که پشت در میگذرددر این تعبیر شاید بهتر باشد که زمان آن پشت را گذشته بنامیم اما بگذار همچنان از عدم قطعیت این زمان بگوییم و فقط بگوییم که سیاه وسفید بودن، لباس آدمها، آرایششان و حس برآمده از تماشای آنها، هیچ با تاریخی که در قاب اول میگذرد همخوان نیست
زمان چهارم از پیرامون تاریک چشمی شکل میگیرد. چون اگر خود عکاس است که از پشت چشمی نگاه میکند پس این فضای بی نورِ اطراف از کجاست شاید این است که این عکسی است از عکسی که کسی از پشت چشمیِ یک در گرفته است
زمان پنجم دشوارترین است، چون از درهمآمیختن هر چهار زمان ساخته میشود. زمان نگاهکنندهی اول و زمان نگاهکنندهی دوم و زمان متعلق به قابساز و زمان رخدادهای پشت در.
این زمانها، اگرچه همه با شاعرانگی محض تماس دارند، اما به چیزی آشنا هم میرسند به آشناترین زمانی که ما همه تجربهاش می کنیم، که زمان زیستن است اکنونی که میگذرد همان نسبتی را با گذشته دارد که با آینده، و این احساس برآمدهی ژرفای سادگی است.
اما بگذار صفات را و تعابیر را رها کنم، و هر چه نوشتم را به این متن اصلی، که کوتاهتر است از زمینه هاش برسانم.برسانمش به احساسی که از نخستین نگاه به این آثار شکل گرفت:
خب، دری اینجاست و نگاهکنندهای و نگاهشوندهای. اما چه کسی در زده است؟ این زمان متکثر، این قاب های تودرتو، و این آشنایی را کدام جرقهی نا به هنگام ، کدام لحظهی تجلی شکل داده است؟ از فکر کردن به این پرسش کمی میترسم، چون اگر به در بکوبند و از دیدن آنان که پشت درند، اما انگار اصراری هم به باز شدن در ندارند غافلگیر شوم، ابزار از وظیفهاش خالی شده، زندگی عادیام به هم ریخته، و دیگر نمیدانم که خود کدام سوی در ایستادهام، منام که میخواهم بروم بیرون یا آنها میخواهند بیایند تو؟ بیرون کجاست و تو کجا
هر چه هست، در این هزارتو دیگر مهم نیست که چه کسی اولین بود.
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.