علیرضا رضاییاقدم در مقالهی «یاد زخمها و حافظهی اشیا» سعی کرده است زندگی و آثار شهلا حسینی را از جنبههای گوناگون و کمتر دیدهشده بنگرد. از کودکی و رابطهی نزدیکش با پدرش آغاز کرده، که همین البته سرآغاز شکلگیری بسیاری از آثارش همچون چیدمانها و جعبههایش شد. و سپس سالهای جوانی و تحصیل را از نظر گذرانده. میبینیم که شهلا حسینی چگونه از همان دوران در مقایسه با همعصرانش در دهههای ۶۰ و ۷۰ توانسته راه خود در هنرهای تجسمی را جستوجو و سپس پیدا کند. زندگینامهی هنرمندان وجوه گوناگونی دارد. بخشی از زندگینامهی آنها شرح آموزشها، نهادها، محفلها و جریانهایی است که هنرمند تحت تأثیر آنها بوده است.
بسیاری از اطلاعات را میتوان از بررسی سبکشناسانهی صرف اثر هنری نیز به دست آورد. و یا دستکم متخصص هنر میتواند آنها را نشان دهد. اما بخش دیگری از اطلاعات زندگینامهای مربوط میشود به مسائل شخصیتر و درونیتر هنرمند: رابطهاش با خانواده و جامعه، حساسیتهای روحیاش و اتفاقات ویژهی زندگیاش. شهلا حسینی از آن دسته هنرمندانی است که همیشه فعالیتی پویا داشته. و سالهای سالخوردگی نیز او را از پا ننشانده، بلکه همچنان در طراحیها و پرترههای اخیرش به خوبی این پویایی را میتوانیم مشاهده کنیم.
بخشی از مقاله:
کودکی که پابرهنه در محوطهی کارخانهی قند فسا میدود، متولد ۱۳۳۳ در تهران است اما شغل پدرش او را به اينجا، در شرق استان فارس کشانده. و چه خوشبختاي بيشتر از اين؟ کودکان ديگر با اسباببازیهایشان در فضای محدود خانه مشغول بازیاند. اما او در محيط بزرگ و آزاد يک شهرک صنعتی جستوخيز میکند. و به فاصلهی کوتاهی بين فضاهای صنعتی و طبيعی در رفتوآمد است. کفپوش قلمرواش خاک و چمن است. سقفش آسمان و سرزمين عجايبش کارخانهایست که پدرش رياست آن را به عهده دارد…