امید مهرگان در مقاله «تهران همچون مقاله» تهران را به عنوان یک موضوع تأمل نظری بررسی میکند. نویسنده در صدد پاسخ به این سوال است که آیا تجربهی شهر، تجربه کردن مکانی به نام تهران را میتوان به مفهوم بدل کرد؟ در پاسخ به این سوال مفهوم کلانشهر یا متروپلیس را در غرب را پیگیری میکند. ریشههای کلانشهر به نیمهی اول قرن بیستم در آلمان باز میگردد. ترجمهی کتاب خیابان یکطرفه والتر بنیامین تاثیر زیادی بر حساسیت فضای فکری ایران به مفهوم شهر داشته است.
اما صورتبندی بنیامین درباره پاریس و برلین را نمیتوان درباره تهران به کار بست. نویسنده معتقد است تهران در دههی اخیر به یک فیگور مستقل تبدیل شدهاست و این امر منجر به ورود تهران در متون نظری، آثار هنری و رمانها شده است. مقاله با رجوع به نظریات گوناگون پیرامون شهر نشان میدهد که متون مربوط به نظریهپردازی شهر با سنت مارکسیستی یا جامعهشناختی مارکسیستی پیوند خورده است.
امید مهرگان در این بررسی، به نظریات شارل بودلر، گئورگ زیمل و مارکس پیرامون شهر میپردازد. او نگاهی به رابطه کلان شهر، زندگی فردی و تأثیرات آن بر ذهن افراد دارد. مهرگان در این مقاله تلاش میکند با فراهم کردن یک چارچوب نظری کلی، زمینه را برای پرسش درباره چیستی تهران فراهم کند. تا با تکیه بر آن چارچوب تأملات خودآگاهی نسبت به این شهر ایجاد گردد.
بخشی از متن:
آيا تهران ميتواند به موضوعِ تأمل نظري بدل گردد؟ قراين بسياري حاکي از آن است که نسل جوان، يا همان نسل سوم پس از انقلاب، حسّاسيتي نظري نسبت به موضوعاتي پيدا کرده اند که براي نسلهاي قبلي چندان جذّاب نبوده است. سرشتِ تاريخيِ اين حسّاسيت را البته ميتوان با اشاره به چارچوبِ سياسيِ متغيّر دو دهة اخير تا حدي روآورد. به هر حال، مفاهيمي که در يک دهة گذشته بدل به ابزارِ تأمل نظري دربارة تقريباً همه چيز شدهاند، بخشي از نسلِ جوانِ درگير با ـ اگر نگوييم مستقيماً و مشخصاً فلسفه، بلکه ـ تفکر مفهومي در معناي عامِ آن را براي مواجهة انتقادي با امور و پديدههايي مجهز ساخته است که مفاهيم سنتي فلسفة بهاصطلاح جديد چندان قادر به مواجهه با آنها نبودهاند. ” اساتيد” و”فلسفهدانها”ي بهاصطلاح پيشکسوت احتمالاً پرداختن به موضوعاتي از اين دست را دون شأن فلسفه و حکمت ميدانند و ترجيح ميدهند همچنان به وجود و هستي و اختيار و ذات بشري و حدوث و . . . بپردازند.
(ظاهراً يکي از همين مترجمانِ کارکشته و پيشکسوت که کتابهاي فراواني را در فلسفة جديد و نه مشخصاً مدرن ترجمه کرده است، به يکي از چهرههاي نظرية انتقادي که در مقالهاي، دربارة خصلتِ ايدئولوژيکِ ستايش از طبيعتِ کوهستان و راهپيمايي در کوه در آخر هفته نوشته بود گفته بود: «آقا شما ديگر به کوهرفتن مردم هم گير ميدهيد؟») البته شکي نيست که هميشه و هر نسلي بايد از نو به اين موضوعات بپردازد. و از سارتر آموختهايم که هر نسلي بايد به همان پرسشهاي فلسفياي که از افلاطون بدين سو مطرح بوده اند از نو و به شيوة خودش پاسخ گويد.
اما اين همة ماجرا نيست. وقتي از سرشت تاريخيـ سياسيِ شيفتگيِ تئوريک به موضوعات غريب و ظاهراً پيشپاافتاده و نه چندان مأنوس براي تفکر فلسفي حرف ميزنيم (نظير ترافيک، خريد، رفتن به کوه، تلويزيون، سالن سينما، خيابان جردن، تيکهاي صورت . . .)، بهواقع داريم به ريشههاي پنهانِ روآمدنِ اين موضوعات در کمتر از يک دهة اخير اشاره ميکنيم. در يک کلام: معناي شيفتگي فراگيرِ اخير به موضوعاتي چون “زندگي روزمره”، “تجربة شهر”، وغيره چيست؟
هرچه باشد، تجهيز مفهوميِ يک دهة اخير، حال در هر سطحي و با هر کيفيتي (بهميانجي ترجمههاي جديد و فراگير در سطوح مختلف ارزش و دقّت)، بيش از هر چيز حسّاسيتِ نظريِ افراد را نسبت به تقريباً همه چيز شدت بخشيده است. کمابيش با صفحات لاييِ سري اولِ روزنامة شرق بود که براي اولين بار پديدههايي به موضوع تأمل نظري و ايدهپردازي بدل شد که تا پيش از آن چندان ارزشي براي آن قائل نبودند.پس از آن، در چند سال گذشته، صفحات انديشة روزنامهها پر شده است از تأملات کوتاه و بلند دربارة پديدههاي روزمره و “غيرفلسفي”. مهمترينِ اين موضوعات بيشک همان زندگي روزمره است. البته اين اقبالِ اخير به چنين موضوعي با تحولاتِ اجتماعي و سياسيِ فراگيري که در دورة اخير رخ داده است بيربط نيست.
پیشنهاد مطالعه: مقالهی «نامهای از امید مهرگان»