گریگوری کرودسون gregory crewdson twilight از مجموعه‌ی گرگ و میش

شهرِ توصیف ناپذیر / گفت‌وگوی جان ای. میچل با گریگوری کرودسون

بخشی از متن:

بعضی از مردم متوجه شباهتی میان آثار تو و ادوارد هاپ شده‌اند‌. مخصوصاً شباهت عکس بدون عنوان تو (زمستان ۲۰۰۴) و نقاشی ای از او با عنوان “‌بامداد در یک شهر”.

می خواهید باورکنید یا که نه‌، اما من هیچ وقت به آن نقاشی فکر نکرده ام . گمان می کنم این به چگونگی خلق هنر بازمی گردد‌. مشخصاً من طرفدار پروپاقرص هاپر هستم و آثارش را بسیار خوب می‌شناسم. اما آن عکس کوششی برای تجلیل و یا تقلید از آثار او نبود، من فقط سعی کردم بهترین عکس ممکن را خلق کنم.

هنرمندان معمولاً با سنتی که در امتدادش کار می‌کنند، نوعی خویشاوندی دارند. بنابر‌این شاید در حالتی غیر ارادی و ناخودآگاه تصاویری که دوستشان داری تو را به اشکال مختلف به خود آغشته سازند.

شنیده ام که ایده هایت در هنگام شنا به ذهنت خطور می‌کنند.

یک روز معمولی همیشه با حواسپرتی‌ها و اتفاقاتی که می‌افتند همراه است‌، حتی در استودیو هم زمان کمی برای گذراندن به تخیل و خیال وجود دارد. هنگام شنا از قصد می‌گذارم که تخیلم پرسه بزند. گاهی این نتیجه می‌دهد و البته گاهی هم نه. وقتی که در عرض استخر شنا می‌کنم‌، تصاویر کم‌کم در ذهنم پدیدار می‌شوند و من شروع می‌کنم به فکر کردن در‌باره‌شان‌. مثلاً در چه اتاقی فلان اتفاق می‌افتد و یا بهتر است فلان اتفاق در چه اتمسفری باشد‌.

من دو روش کار متمایز دارم:‌ اولی کار در لوکیشن است‌، که بیشتر توسط خود مکان هدایت می‌شوم. معمولاً به دور و اطرافم با دقت نگاه می کنم  که شاید تکه ای از آن مکان به درد یکی از عکس هایم بخورد اما اگر روی صحنه کار کنم‌، که روش دوم است باید از هیج همه چیز بسازم‌. اگر تصاویر پیش ساخته ذهنیم با من ماندگار شوند‌، در باب تمام وجوه عملی ساخت آن‌ها در صحنه با آرت دایرکتورم صحبت خواهم کرد‌.

داستان‌هایی در گوشه و کنار عکس‌های تو وجود دارند. آیا همراه با یک تصویر می‌توان گفت که‌ داستانی هم در ذهنت شکل می‌گیرد‌؟

بستگی دارد که منظورت دقیقاً چه باشد! اما نه‌. واقعاً هیچ علاقه‌ای به اتفاقات بعد و قبل تصاویرم ندارم‌. من تنها مجذوب یک لحظه‌ی مشخصم‌. ممکن است که ایده‌هایی داشته باشم، اما خیلی بیشتر دوست دارم عکس را مانند یک راز نگه دارم و سعی کنم که تنها یک لحظه را به شکلی کامل و بی‌عیب ارائه دهم.

به سینما هم علاقه داری‌؟

بله‌، به طور کلی فیلم‌ها را دوست دارم. عاشق نور بر روی صفحه (‌پرده) هستم. در آثار همه فیلمسازان مورد علاقه‌ام ـ دیوید لینچ ، کارنبرگ، هیچکاک و اورسون ولز لایه‌هایی از معانی مختلف وجود دارد. در سینمای آن‌ها هیچ چیز شبیه چیزی که به نظر می‌رسد نیست. اما به قصد تأثیر پذیری می‌توانم به تماشای هر فیلمی بنشینم و حتماً صحنه‌ای درون آن فیلم وجود خواهد داشت که زیبایی‌اش مرا بر آن دارد که در ذهنم بایگانیش کنم.

بالاخره تفاوت آشکاری بین یک فیلم که در آن با پتانسیل مشخصی سر وکار داریم با یک تک عکس که هیچ فیلمی نمی‌تواند مانند آن متکی به لحظه و پایدار باشد وجود دارد‌. این یکی از دلایلی‌ست که من فیلم نمی‌سازم‌، من عاشق ایده قرار دادن همه چیز در یک تک لحظه هستم‌.

خودت را یک قصه‌گو می‌دانی‌؟

بله‌، یک راویت پرداز اما در شکل ویژه ای از آن . نمی خواهم که تصاویرم سحر آمیز ، دست نیافتنی و ارتباط ناپذیر باشند. بر عکس ، باید این تصاویر داستانی را به اشکال مختلفی روایت کنند و بیننده را با خود در گیر سازند. عکاسی توانایی محدودی در قصه گویی دارد ، بنابراین این داستان بسیار متفاوت است از داستانی که در یک فیلم و یا ادبیات می بینیم .

این یک داستان تلویحی (ضمنی) است.

دقیقاً. مثل همه عکس‌های دیگر.

آیا خودت را عکاسی از نیو‌انگلند می‌دانی‌؟

خب، این خیلی جالب و در عین حال ترسناک است! احساس می‌کنم کاملاً روشن و واضح است که یک محیط می‌تواند بسیار روی یک عکس تأثیر بگذارد و من همه عکس‌هایم را در نزدیکی‌های برکشایرز گرفته‌ام. در نگاه من‌، این محیط صحنه‌ای‌ست که من در آن به عکس‌سازی مشغول هستم و مطمئناً خیلی هم با اهمیت است اما دوست دارم که عکس‌هایم طوری باشند که انگار در هر جایی ممکن است گرفته شده باشند.

سبد خرید ۰ محصول