بخشی از متن:
به انسان غارنشین میگویم میبینم از نگاه کردن به دیدن رسیدهای. این یعنی عکاسی. میپرسد عکاسی دیگر چیست. جواب میدهم همان حسی که با چشمهایت شکار کردهای البته اگر بتوانی یکجوری آن را حفظ کنی.
حرفم تمام نشده از روی زمین تکه ذغالی برمیدارد و میرود توی غار و شروع میکند به نقاشی.
چه فریبی اینکه شد فقط یک نقش خیال مگر میشود همة آنچه را که من و او با هم دیدهایم، با این خطها و رنگهای بیروح دوباره دید.
او را در لذت این تجسم و نقش آن بر دیوار رها میکنم و از غار بیرون میآیم. از پشت سر که نگاهش میکنم شیر گرسنهای را میماند که به مورچهای قناعت کردهاست
سال ۱۵۰۳ میلادی کارگاه نقاشی داوینچی
در فاصلة کوتاهی که لئوناردو از اطاق بیرون میرود، خودم را به مونالیزا میرسانم و در گوشش میگویم این دیگر فقط نقش تو نیست. نَفَس تو را هم در آن حبس کردهاند.
یک روز تابستانی در سال ۱۸۲۷ پاریس
تیسفورنیپس میگوید اگر چند دقیقه دیگر صبر کنی آن شیروانی و خانه کبوتر را که میبینی روی این ورقه مرسی منعکس خواهم کرد و اولین عکس تاریخ متولد خواهد شد.
میگویم مبارکمان باشد ولی کار تو دست کمی از آن نقشگر غارنشین ندارد آئینه تو هم فقط ظاهر اشیا را نشان میدهد.
سال ۱۹۵۴ یک میدان مین در هندوچین
رابرت کاپا را میبینم که پشت سر سربازان با دوربین لایکایش آخرین عکس زندگیاش را میگیرد و به طرف تپه سمت راست خود راه میافتد.
داد میزنم رابرت مواظب باش آن بالا نرو من خبر دارم آنجا یک مین…
ولی گویی فریادم در طوفان درون او گم میشود و آن صدای لعنتی
دوربین کاپا توی دستهای من میافتد و قطرههای خون روی پلکهایم
سال ۱۹۶۴ آتلیه عکاسی آودون
ریچارد کت پدر سرطانیاش را میپوشاند و او را برای چندمین بار جلوی دوربین قرار میدهد.
میگویم از جان این پیرمرد چه میخواهی به پسزمینه سفید اشاره میکند و میگوید خلوص روحش را.
سال ۱۹۸۶معادن طلای برزیل
کارگری سراپا گلآلود با کیسهای از خاک طلا بر دوش، از آخرین پلهها بالا میآید. میخواهم دستم را دراز کرده و کمکش کنم که سباستیائو سالگادو با خشم مهربانی میگوید: بیا این طرف من دست دیگری را در کادر میبینم بگذار عکسام را بگیرم
و صدای شاتر دوربینش در هیاهوی خستگی بردگان محو میشود.
سال ۱۹۹۴ تهران
به عکسهای هانری کارتیه برسون، جوزف کادلکا، یوجین اسمیت، ویلیام کلین، آندره کرتژ، الکساندر رودچنکو، عباس عطار، بروس دیویدسون، ژان گومی، هیروشی هامایا، رابرت فرانک و… که به روی میز و دیوار اطاقم زدهام، نگاه میکنم و با خود میگویم آیا این عکسها هم با این همه قدرت و حس در دورهای نزدیک، شبیه آن نقش غار به نظر نخواهند آمد و تا بازتاب آن حس ازلی چند قرن فاصله داریم؟
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.