معرفی مقاله:
فروید میگوید: «بیمار چیزی از آن چه فراموش و یا سركوب كرده به یاد نمیآورد ولی آن را اجرا میكند. او آن را نه به عنوان یك خاطره كه به مثابه یك كنش بازتولید میكند. او آن را تكرار میكند، مسلماً بدون این كه بداند در حال تكرار آن است.» هدف از نوشتن این مقاله برای محمد حسین واقف نه خاطرهبازی است و نه بازگشایی عقدههای هشت ساله، كه نوشتن به قصد فراموش نكردن است. كه فراموشی منجر به تكرار میشود. یكی از تفاوتهایی كه در مقایسه قبل و بعد از این هشت سال از نظر دور نمیماند كاهش همبستگی اجتماعی است. البته این فرضیه كه در هشت سال گذشته همبستگی اجتماعی رو به كاهش بوده و حتی تا مرز فروپاشی اجتماعی نیز پیش رفته است را باید جامعهشناسان با مطالعات روشمند بررسی كنند. با این حال او از منظری شخصی سعی میكند نشان دهد كه در این هشت سال چه بر ما و احتمالاً بسیاری چون ما گذشته است.
.
بخشی از مقاله:
هشت سال پیش و پیش از آن این طور نبود، یا من یادم نمیآید این طور بوده باشد كه روابط اجتماعی افراد متأثر از گرایش سیاسیشان باشد. فلان كس پیش از آن كه در نظر آدم احمدینژادی بیاید پسر خاله و پسر عمه و دوست و رفیق بود. سیاست، آن هم به این شكل جنگ حق و باطل هنوز در زندگیها و دوستیهایمان ریشه ندوانده بود.
در هشت سال گذشته رئیس دولت بیش از هر كس دیگری، و بیش از هر كار دیگری حرف زده است. از داستانهای علمی ـ تخیلیاش كه بگذریم مهمترین دستاورد این سخنان ایجاد شكاف اجتماعی بوده است. شوراندن بخشهای مختلف مردم بر علیه یكدیگر هدفی بود كه شاید با الگو قرار دادن «اختلاف بینداز و حكومت كن» برای حكومت كردن در پیگرفته بود. یك روز نوبت بانكداران بود كه مورد حمله قرار بگیرند و روزی دیگر نوبت دانشگاهیان و اقتصاددانان و احزاب و یاران امام و حتی روزی سپاهیان و قاضیان و مجلسیان و حتی اعضای دولت خودش كه منصوب خودش بودند. ظاهراً این سیاست تبدیل به رویهی غالب یاران و نهادهای زیر مجموعهاش نیز شد. او و یارانش هرگز در این هشت سال سخنی نگفتند كه حتی بتوان به طور غیر مستقیم آن را دعوت به همبستگی تلقی كرد. همواره لیستهایی خیالی در جیب داشت كه منتظر افشا بودند، همواره كسانی بودند كه تهدید میشدند كه “ملت” آنها را زیر دست و پا له خواهد كرد. همواره كسانی بودند كه باید گوششان پیچانده میشد و لابد كسانی هم ذوق میكردند كسی دارد كسانی را ـ كه اغلب نیز شخصیتهایی خیالی با اتهامانی خیالیتر بودندـ افشا میكند.
اگر در روزگار پیش از آقای سخنران میشد مخالف بود و رفیق ماند، بعد از او دیگر نمیشد. سخنرانیها و مواضعش آدمها را با هم سر لج میانداخت. همه چیز به شكل مبتذلی نشان «جنگ همه علیه هم» بود. عدهای از هر كاری دفاع میكردند و عدهای دیگر به هر كاری حمله میكردند. كم كم این اختلافاندازیها و تفرقهافكنیها كارگر میشد، گر چه موفقیتی برای حكومت كردن به ارمغان نمیآورد. اگر روزگار پیش از آن بهترین رفقای من آدمهایی بودند كه هیچ قرابت سیاسیای با هم نداشتیم، آن شكاف به وجود آمده منجر به این میشد كه دیگر نتوانیم هم را تحمل كنیم. دیگر تابِ دیدن هم و معاشرت با هم را نداشته باشیم. این طور بود كه كم كم از هم فاصله گرفتیم. كم كم دور شدیم و هر كس به همنظرهای خودش نزدیك شد و از این طریق همبستگی اجتماعی مضمحل شد. شخصیتر كه نگاه كنم شاید بیشترین هزینهی این هشت سال برای من همین فروپاشی بود. كه به غیر از آن رفقاییم كه از این جا رفتند رفقایی هم بودند كه رفیق نماندند. كه نمیشد دیگر سر یك سفره بنشینیم. كه نمیشد بینفرت در چشمانِ هم نگاه كنیم. نفرتپراكنیها كار خودشان را كرده بود.