ساعت غربی / سیلوین آگاچینسکی / غزاله هدایت

 

 

بخشی از مقاله:

آیا هرگز می‌توان به زمانی اندیشید که تنها به خودمان تعلق داشته باشد، به زمان حال میان سایه‌های گذشته‌ای که دیگر حس نوستالژی را برنمی‌انگیزاند و نیز آینده‌ای نامحقق پدیدار می‌شود؟ نگاهی به گذشته یا آینده معنای حال را آشکار نمی‌کند. ما مدام پرسش از مفهوم زمان را تکرار می‌کنیم؛ انگار زمان تنها هنگام دوری‌جستن از آنچه وجه تراژیک‌اش را نرم‌تر می‌کند، یعنی ابدیت و درکِ مفهومی از تاریخ، با تمامی قوا ظاهر شده است. درمورد این دوری‌جستن، تاریخ خصلت پیشایندی و رابطه‌ی عریان ما با گذر زمان را آشکار می‌کند. آیا مفهوم دوران می‌تواند همچنان برایمان معنایی داشته باشد؟ …

در تاریخ غربی دوران‌ها «برش»‌های بسیار بزرگی از زمان‌اند که با مفهوم جهان‌ها متناظر هستند. هر یک از این برش‌ها نمایانگر واحد معینی هستند، مانند عهد باستان یا قرون‌وسطا. هگل همچنان تاریخ جهان را به جهان‌های شرقی، یونانی، رومی و ژرمنی تقسیم می‌کند که مراتب بسیاری در تاریخ خِرد هستند. این جهان‌ها، نه‌تنها یکی پس از دیگری می‌آیند و طی زمان پیش می‌روند، به‌لحاظ جغرافیایی از شرق به غرب سامان می‌گیرند.

رخدادهایی مانند انقلاب فرانسه که قرار بود با خود زمانه‌ای جدید بیاورند خودشان زاییده‌ی بلوغ نامرئی و دردِ احتضار کُندِ دوران پیشین‌اند؛ به‌این ترتیب، عهد باستان پیش از پاگرفتن جهان مسیحیت به‌تدریج فروریخت. چنان‌که هگل به‌طرزی درخشان می‌گوید، «فروپاشی مدامی که مطلقاً ظاهر چیزها را تغییر نمی‌دهد، ناگهان با طلوع خورشید گسسته می‌شود و به‌سرعت برق با یک چرخش قلم، طرحی از جهانی نو می‌ریزد.»

بدون بررسی دوباره‌ی درک هگلی از مفهوم تاریخ جهانی، یعنی قدرتمندترین نظریه‌ای که تا به کنون بیان شده است، به یاد داشته باشیم که در منطق غایت‌شناختی، زمان و عقل کاملاً بر هم منطبق می‌شوند.

هگل به مخاطبانش هشدار می‌دهد که اندیشه‌ی فلسفی «هیچ هدفی ندارد، مگر ازمیان‌برداشتن احتمالات.» بنابراین در امور انسانی هیچ جایی برای پیشایندی باقی نمی‌ماند. غایت نهایی جهان به این تاریخ معنا می‌دهد. این تاریخی است که بشر، خود، هنوز از آن آگاهی ندارد، اما به سوی آن پیش می‌رود. همان‌گونه که با درک مسیحی از تاریخ آغاز کردیم، «دوران‌ها» مراحلی‌اند که در متن یک جریان کلی پیشرفت ظاهر می‌شوند، «دوران‌ها» گام‌هایی‌اند که بشر باید آن‌ها را بردارد تا به سوی نیکی و حقیقت غایی آن رهنمون شود؛ ولی اصول غایت‌شناختی که باور دارد روند جهان سرانجام به آرمانی غایی (تلوس) می‌رسد، چه از باورهای دینی جان گرفته باشد چه از منظر متافیزیکی، نخ‌نما شده است و کلاً جایش را به تاریخِ کم‌وبیش سرگشته و پیشایندی داده است.

نمی‌خواهم باری دیگر به آرای متفاوت درباره‌ی دوران‌ها و اعصار تاریخ غربی بپردازم؛ شیشتف پومیَن به‌خوبی به این موضوع پرداخته است. در این نوشتار فقط به برخی جنبه‌های اندیشه‌ی مدرن درباب زمان و تکوین آن، و مشخصاً به رابطه‌ی زمان و حرکت می‌پردازم، و سپس نگاهم را به تجربه‌مان از درک تصاویر که امروزه امری بسیار مهم است سوق می‌دهم که دریابیم تصاویر چگونه آزمون تازه‌ای برای مفهوم زمان هستند؛ دست‌آخر به ناسازگاری ضربآهنگ‌های میان زمان‌مندی سیاسی و فشردگی زمان که منطق رسانه‌ای راه به سوی آن می‌برد می‌پردازم…

 

 

سبد خرید ۰ محصول