بخشی از مقاله:
طبقه (کلاس)ای که تولید ساختار میکرد از میان رفته است. این حرفۀ ما را بسیار دشوار میکند: ما باید هر دو کار را با هم انجام دهیم، ما میبایستی بطور همزمان هم به تثبیت قوانین و هم به مبارزه علیه آنها بپردازیم… از سویی اروپا ساختار طبقاتی خود را از دست داده و از طرفی دیگر در نتیجۀ تأثیر آمریکاییها بر اروپایِ بعد از جنگ جهانی دوم در زمینههای تکنولوژی و رسانه نوعی تغییر شکل پویا شکل گرفته است.
کونلیس میگوید که «آمریکا دارای هیچ فرهنگی نیست» اما من معتقدم که این چنین نیست و فرهنگ آن بر روی رسانه استوار است: پدیدۀ رسانه و اطلاعات اروپا دارای فرهنگی با سنت تاریخ است… کاندینسکی با «بروکه» و «سوارکار آبی» مرتبط بود: آنها دارای مفهوم بوده، واقعیتی را خلق کردند. اما من فوتوریسم را با همۀ رنج و خودبینیاش ترجیح میدهم. مقصود وی از تغییرات نیز به همان اندازه قوی بود. در نتیجه من در فوتوریسم پارادایم قویتر نسبت به کاندینسکی میبینیم.
من اگزیستانسیالیزم را لازمۀ تصمیمگیری میدانم. این یکی از جنبههای اساسی اگزیستانسیالیزم و در عین حال ویرانگرترین آنهاست… پرسپکتیو و امپرسیونیسم تلاشهای آزمایشی برای پرداختن به دنیای ظاهر – به خاطر ترسی که برای نگریستن به درون آن وجود دارد – بودند. کوبیسم ساختار و نظم است. حالا هم پوسته و هم نظم، دیگر امکان ندارند. جنبههای تصادفی ترکیب امپرسیونیسم میبایستی بعنوان یک واکنش درک شوند. واکنش سزان میبایستی بعنوان واکنشی در مقابل امپرسیونیسم تلقی شود. نمیتوان به سادگی از کنار امپرسیونیسم گذشت زیرا بعنوان یک تناقض دیالکتیک دارای اهمیت است. امپرسیونیستها به نظریۀ زوال (انحلال) معتقد بودند. آنها میخواستند که نور را به تصویر بکشند، نه بدنها و نه سایهها، بلکه خود نور را. من به کرات این را بسیار کسل کننده یافتم…
.
مقالهی حاضر، به قلم خود انسلم کیفر، جنبه های جالبی از هنر او را به ما ارائه می کند. درک هنرمند از موقعیت و نگاه او به هنر، باعث می شود آثار او را بهتر بشناسیم. برای این شناخت بیشتر، هرچه از زبان خود هنرمند بشنویم و یا بخوانیم، کمککننده تر است. در همین راستا دیدن مستندی درباره زندگی و آثار کیفر این کار را برایمان آسان تر میکند.