معرفی مقاله:
در این مقاله مریم اطهاری در ابتدا به مقالات این مجموعه که دربارهی پیتر دویگِ (Peter Doig) نقاش هست، میپردازد و سپس به اهمیت آثار او اشارتی داشته و اینکه چرا او از نقاشان مهم تاریخ نقاشی است. اطهاری با بررسی ویژگیهای آثار دویگ ما را به شناخت از این نقاش نزدیکتر میکند.
.
بخشی از مقاله:
نویسندهی مقالهای، که به مناسبت نمایشگاه مرور بر آثار دویگ در تیت این مطلب را در یکی از روزنامههای لندن چاپ کرده بود، دویگ را با ترنر قیاس می کند؛ نخستین موازنهای که میان این دو برقرارمی سازد، میان مضامین مکرر آثارشان است: “در حالی که ترنر کشتیهای با عظمت، کاخهایی در حال فروریختن، معابد باستانی و مناظر طبیعی را نقاشی میکند، دویگ قایقها، خانههای تکافتاده سر مزرعه، بلوکهای عظیم آپارتمانهای مدرنیستی و مناظری وهمانگیز را به تصویر میکشد. مضامین نقاشیهای ترنر همه از ژانرهای معمول زمان خودش اخذ شدهاند، منظرهنگاریهای هلندی قرن هفدهم از دریا، منظرهنگاریهای کلود لُرَن و امثالهم؛ مضامین آثار دویگ از جهانی میآیند که به همان نسبت برای ما آشناست. سینمای دهه هفتاد آمریکا، فیلمهای ترسناک جان کارپینتر، عکسهای عکاسانی مانند آندرآس گورسکی و…”
مقصودم از این نقل قول طرح دو نکته است: یکی تأکید بر آنکه جهان تصویری دویگ از دنیای مألوف و معهود اطراف او تغذیه میکند و ریشههای آن در “واقعیتی” است که وی در زندگی روزمره تجربهاش کرده/ میکند. و آنکه جهان تصویریای که او خلق میکند در ارتباطی تنگاتنگ با جهان و سنت تصویریای (فیلمها، نقاشیها، عکسها، طرح روی جلد سیدیهای موسیقی، آگهیها و غیره) قرار میگیرد که او را احاطه کرده است. و دوم طرح تلاش یک منتقد برای فهمپذیر ساختن اثر دویگ از طریق جا دادن آن در متن تجربههای بصری سنت نقاشی انگلیسی/غربی و جهان تصویری (فیلم و غیره) پیرامونش است.
بد نیست که در اینجا به نکته دیگری هم اشاره کنم: در سالهای ۴-۲۰۰۲ دویگ چندین نقاشی کشید که در آنها فیگوری خاص در حالتهایی متفاوت تکرار میشد. فیگوری که کم شباهت به پیکر نشسته در قایق “۱۰۰سال پیش” نیست. همان موها و ریش بلند و پیراهنی یکدست بر تن، لیکن در اینها از قایق خبری نیست. در “کناریک رود” (۲۰۰۴) این فیگور که ریش پُری دارد کِز کرده و درمیان سطحی انتزاعی، که رود را تداعی میکند، نشسته است. در “جی.ام. در پاراگون” (۴-۲۰۰۳) که انگار از چهره “یُناتان مِز” هنرمند معاصر آلمانی اقتباس شده (جی. ام. حروف اول اسم اوست)، باز هم همین مرد را با نیمتنه برهنه و با همان ریش وسبیل و موی بلند درآب رودخانهای که تقریباً همه نقاشی را گرفته است، میبینیم. دویگ در مورد این نقاشیها میگوید که سعی داشته در آنها فیگورهایی را تصویر کند که تا حدی قدیسگونه باشند. او ادامه میدهد: “سعی داشتم که بفهمم چه چیزی موجودی را قدیس گونه جلوه میدهد، و چرا این مخلوق، ظرفیت آن را دارد که به چیزی شمایلگونه تبدیل شود، کسی را بازنمایاند که موجودی استثنایی است.”
دویگ در ادامه نقاشیهایی که از خانهها و ساختمانها کار میکرد (به مثابهی مناظری که به آنها جنبهای انسانی بخشیده شده است)، آنطور که خود میگوید به صورت اتفاقی شروع به نقاشی مجموعه “اونیته” کرد. در تمام نقاشیهای این مجموعه، این ساختمان از لابهلای تنههای تیره و جابهجا قطور، و برگهای انبوه درختان جنگل دیده میشود. این مجموعه ساختمانی که در “بری” قرار گرفته، با جنگل احاطه شده است. و نزدیک به شهر وردون است که یکی از خونینترین عرصههای نبرد در جنگ جهانی اول را شاهد بود و در نهایت نیزاین نبرد، با نام خود شهر، “نبرد وردون” در تاریخ ثبت شد. توصیف دویگ از مواجهه با این ساختمان در وسط جنگل خواندنی است: “سری لُکوربوزیه خیلی تصادفی شروع شد. وقتی ساختمان را در بری دیدم، آن جوری که در جنگل قرار گرفته بود، یاد خیلی از خانههای سادهای افتادم که پیشتر کشیده بودم، و دست آخر هم کشیدمش، ولی به شیوهای متفاوت از کارهای قبلیام، چون فضای این ساختمان تیره و تار و گرفتهتر بود. …”