معرفی مقاله:
سینمای ایران در بازنمایی و ترسیم مهاجرت و عوامل آن دِین خود را به گفتار ایدئولوژیک مسلط پرداخته است. کمابیش هر کارگردان به نام ایرانی در کارنامهی فیلمسازیاش در دو دههی گذشته صریح یا ضمنی به مهاجرت پرداخته است. مازیار اسلامی در مقالهی «زنها و کشورها» نکاتی را در باب مهاجرت و زنان، که به عقیدهی او عامل مؤثر این اتفاق هستند، در سینمای ایران بررسی کرده است. در سینمای این سالها بازنمایی مهاجرت برخلاف سالهای ابتدایی بعد از انقلاب، که با شماتت رفتگان همراه بود، تحول مهی را از سر گذرانده است. او با تحلیل فیلمهایی چون نارنجیپوش و سعادتآباد به ترسیم این حقیقت که زنان محرک اصلی مهاجرت در وضعیت امروزند پرداخته است.
.
بخشی از مقاله:
فيلمهای مسعود كيميايی در تجارت، كه حال قبای منطق و ديالوگ به تن كرده بود، به ايرانی مخالفِ جلای وطن كرده در آلمان، با بلاهت تمام تَشَر میزد كه به ايران بازگردد و اگر جُرمی هم مرتكب شده است محاكمه در ايران و حتی مجازات اعدام را به جان خَرَد چرا كه به زعم او صد شرف دارد به رنج غربت كشيدن. به تَبَع گفتار ايدئولوژيك آن روزگار، بازنمايی مهاجرت گره میخورد با عواقبی همچون بیهويتی، سرگردانی، پريشانی و غم غربت، پس عجيب نيست كه حاتمیكيا، فيلمسازِ اين سوی ديوار ارزشها هم، از زبان قهرمانش در از كرخه تا راين ايرانی پناهنده را به خاطر ترك وطن شماتت میكرد. البته برای خالی نبودن عريضه، چند تا گوشه و كنايه بیخطر هم نثار چند مسئول دست چندم وطنی میشد كه رفتارشان در مهاجرت برخی موثر تشخيص داده میشد.
ناكامی اجتماعی زنان در سُست كردن قوانين سخت و مُتصلب مردسالار و بنابراين شكست خوردن كوشش فردی و اجتماعیشان در محقق كردن مطالباتشان و تغيير قوانين ازدواج و خانواده و سرانجام تمسك جستن به مهاجرت به عنوان راه حل اضطراری برای غلبه بر وضعيت، در فيلمهايی از قماش نارنجیپوش ترجمه میشود به نوعی روانشناسی سخيف زنانه كه فيلمسازش چه در دوره فلينی كاریاش و چه در دوره متأخر “رضا صفايی”سازیاش يدی طولانی در ترسيم آن داشته است.
در سعادتآباد كه شكل پيچيدهتر و مرموزتری از معضل مهاجرت طرح میشود، درامِ ساخت و پرداخت شدة فيلم تأكيد هوشمندانهای دارد بر اين حقيقت جاری در وضعيت كه همه شخصيتها، چه آنها كه قصد مهاجرت دارند و چه آنها كه ماندن را انتخاب كردهاند، همگی در نوعی وضعيتِ ذهنی مهاجرت به سر میبرند. تصوير فيلم از زندگی زوجهای نمونهای طبقه متوسط ساكن شهرهای بزرگ كه با وجود زيستن در جغرافيای بومی و ملی خويش، با همه اقتضائات فرهنگی و عقيدتیاش، نوعی مهاجر محسوب میشوند، يا به مفهوم عامتر، همان شكاف عظيم و هولناك ميان عرصه خصوصی و عمومی در اينجا، كه زندگی افراد را واجد نوعی حيات دوگانه كرده است، پژواكی حقيقی از وضعيت است.