
بخشی از متن:
روزگاری که خیلی هم دور نیست، مستند برای من و خیلیهای دیگر تجسم کسالت و بی ذوقی بود. چیزی مثل مقالههایی که استادان دانشگاه برای اینکه دچار رکود علمی نشوند و حقوقشان کم نشود خود را مجبور به نوشتنش می کنند. سینمای مستند جدای از این، امکانی هم برای دیده شدن و عرضه نداشت. بنابراین تعجبی نیست اگر نام مستند غالباً دافعه ایجاد می کند و کسی حوصله دیدنش را ندارد.
اما امروز ظاهراً اوضاع فرق کرده. سینمای مستند پربارتر از گذشته شده و حرفهای جدیدتری دارد. و می شود حس کرد که شخصیت دوربین در این سینما رفته رفته به شخصیت قلم نزدیک میشود. و قلم یعنی امکان محض. قلم باید هرروز بنویسد. فرقی نمیکند چه بنویسد. گزارش مشاهدات باشد یا جستار یا تحلیل… هرچه که باشد اما باید چیزی برای خواندن وجود داشته باشد. چون بدون خواندن، نمی گذرد. از پیش نمیرود و کاری هم نمیشود کرد.
نوشتن به نوعی دوباره ساختن دنیاست. دنیا هرروز و هر ساعت باید از نو ساخته شود و اگر چنین نشود سنگ روی سنگ بند نمیشود. دوربین و فیلم مستند ـ به طور کلی ـ مدتهاست که در کار ساختن دنیا هستند و مثل روزنامه و مجله یک نیاز ضروری. اینجا اما، در درون مرز پرگهر، فیلم مستند کاسه داغتر از آش بود و امکان هیچگونه برقراری رابطه برایش میسر نبود.
حالا که اوضاع کمی تغییر کرده، بدبختانه مخاطبان عقب نشستهاند و کسی حال هیچ کاری ندارد. همه در پیلة خودشان فرو رفتهاند و سعی میکنند نمیرند که البته در جای خودش کار مهمی است. و جای اعتراضی هم نیست. اگر هم احیاناً کسی در گوشهای حال فیلم دیدن پیدا کند آنقدر شاهکار ندیده در بساطش پیدا می شود که بعید است تن به دیدن فیلمی مستند آن هم ساخت وطن بدهد.
سینما رفتن و روزنامه خواندن برای غالب جماعت هفت هشت هزار نفری که به نوعی درگیر فرهنگ و خردهریزهای آن هستند عادت است. بعد از آن خواندن یکی دو مجله، بعد از آن سری به تئاتر زدن، بعد از آن کتاب خواندن و به تازگی گالریگردی به ترتیب عادتهای فرهنگی این جماعت هستند. آیا میشود امیدوار بود که روزی مستند دیدن هم تبدیل به یکی از این عادات شود؟
صدای آزار دهندهای که سابقاً با عنوان صدای نریشن از فیلم مستند(جز چند مورد استثنا) شنیده می شد، صدایی که می خواست صدایی نهایی باشد و تلاش میکرد هیچ بویی از احساس و انسانیت نبرده باشد، خواه ناخواه فیلم مستند را به امری جزمی و ایدئولوژیک تبدیل میکرد که هیچ گفتگویی با آن ممکن نبود. در دیاری که مرض مزمن استبدادزدگی دارد، این صدا، جز اینکه چندش آور باشد و ایجاد دلزدگی کند، فایدة دیگری ندارد. چنین بود که فیلم مستند تصویری هولوگرافیک و مشتی نمونه خروار از فضای تک صدایی و تک رنگ حاکم بر کل جامعه بود. و دانسته و ندانسته نوعی هم دستی با یک تقدیر تاریخی نامیمون در ذات آن قابل مشاهده بود. و لاجرم به نحوست تقدیر فرمی تمامیت خواه، به رغم هرگونه محتوا، نمیتوانست افق تازهای ترسیم کند و بنابراین نمیتوانست دنیا را بسازد. در واقع مدام در جا میزد و بازهم خواه ناخواه جز ابزاری برای حفظ وضع موجود نبود.
اما در دنیای جدیدی که خطوطش در سینمای مستند ایران این روزها در حال شکلگیری است اقتدار آن صدای آزاردهنده روز به روز در حال کمرنگ شدن و محو شدن است و به جای آن طیفی از صداهای متواضعتر و نجیب تر در حال جان گرفتن. ماجرا مثل هر هنر دیگری درست از جایی شروع می شود که مستند ساز با فرم کار خودش درگیر می شود و به صدایی که قرار است از حلقوم کارش خارج شود فکر می کند. …