بخشی از مقاله:
هر یک از ما بهنوعی دهانکجیِ عقربههای ساعت را تجربه کردهایم. بودونبود ما برای ساعت اهمیتی ندارد؛ عقربهها به حرکتشان ادامه میدهند. این زمان که براساس حرکت زمین و اجرام آسمانی محاسبه میشود سرد و بیتفاوت ما را بهسوی مرگ پیش میراند، اما درک ما از گذر زمان تقریباً هیچگاه با این زمان بیرونی مطابقت ندارد. تجربهی شهودی و زیستهی ما از زمان مقولهای متغیر، بینظم، نامتداوم و پراکنده است. این تجربهی درونی و شخصی از زمان بهواسطهی ماهیت ذهنیاش گنگ و مبهم است، چیزی شبیه تجربهی بیماری، شادی، درد، ملال یا نظیر اینها. پزشکان متخصص دردشناسی، بهرغم اینکه مطالب زیادی دربارهی سازوکار ایجاد درد و تسکین آن میدانند، هرگز نمیتوانند از تجربهی درونی بیمار هنگام تحمل درد شناخت کاملی داشته باشند؛ زمان نیز، بهمثابهی تجربهای درونی، فروبسته است و تا وقتی ازطریق عمل انتزاعِ ذهن، درقالب استعارههای زبانی یا تصویری قرار نگیرد، فهمیدنی نیست یا لااقل به امری بینالأذهانی و انتقالپذیر به دیگران تبدیل نمیشود. درواقع هر نشانی از زمان در ادبیات و هنر ترجمهی غیردقیقِ دریافتی ذهنی به کلمات یا تصاویر است. این استعارههای زبانی و تصویری لزوماً خود از ماهیتی زمانمند برخوردار نیستند، بلکه بیشتر جنبهی زبانی یا عقلانی دارند. همانگونه که در جهان واقعی خط محیطی وجود ندارد و حرکت ما در جهان سهبعدی زمینه و شکل را تفکیک میکند (درواقع خط محیطی قراردادی هنری برای بازنمایی شکلهای طبیعی در تصویر است)، شیوهی تعین و تجسم زمان نیز ربط مستقیم و بیواسطهای با تجربهی درونی گذر زمان یا امور زمانمند جهانِ خارج ندارد. محتوای بازنمایانهی هنر نقاشی از تغییر یا حرکت بیبهره است و همهی استعارههای تصویری زمان در آثار نقاشان، خود، امری بیزمان یا فرازمان بهشمار میآیند. بوم یا قاب چوبی آثار بهمرورِ زمان دستخوش تغییر و فرسودگی میشود، اما مونالیزا با آن لبخند مرموزش تا ابد به ما خیره میماند؛ بنابراین هنگامیکه از زمان یا حرکت در نقاشی سخن میگوییم، منظورمان جلوههایی تصویری یا تمهیداتی هنری است که تجربهای زمانمند را در ذهن بیننده شکل میدهند …