دغدغهی روشنفکرـ هنرمند «چپ» ایرانی با مفهوم «مردم» پیشینهای طولانی دارد. اما آنچه که روبرت صافاریان در این مقاله به آن پرداخته تنها این دغدغه و ارتباط نیست. او این رابطه را دوطرفه میداند و به گونهای آن را به دو دسته تقسیم میکند. روشنفکر انقلابی، از یک سو اعلام میکرد که پیشتاز مردم است و باید تودهها را هدایت کند. نمونهترین شکل ادبی و هنری این تفکر ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی است. اما از سویی دیگر، عدهای از روشنفکران بر این گمان بودند که باید راه درست را از مردم بیاموزند. این نگرش که در ذات خود میتوان گفت یک نگرش ضدروشنفکری است، کار فکری و نظری را، که کارکردِ روشنفکر است، خوار میشمارد. آن را بیهوده پیچیده و گیجکننده مییابد و معتقد است مردم سادهتر و شفافتر حقیقت را میفهمند. صافاریان با کمک این تفسیر، در ادامه این دو نگاه را در سینمای ایران بررسی خواهد کرد. در فیلمهای چون هامون و با تمرکز بر چند فیلم عباس کیارستمی همچون طعم گیلاس، زندگی و دیگر هیچ، زیر درختان زیتون، باد ما را خواهد برد و سپس در مقایسه با فیلم پذیرایی ساده ساختهی مانی حقیقی، تفاوتهای این دو اندیشه را بیشتر واکاوی خواهد کرد.
بخشی از مقاله:
اما یکی از ماندگارترین تصویرسازیهای سینمایی دربارهی رابطهی روشنفکرـ مردم تصویر روشنفکری است که با ماشین به میان مردم میرود. ماشین این جا از آمدن روشنفکر از طبقهای دیگر حکایت میکند که دستش به دهانش میرسد. و پارهای از شیوهی زیست طبقهمتوسطی یا مرفهش را با خود به میان مردم آورده است. این تصویر در همهی فیلمهای مهم دهه ۱۳۷۰ شمسی عباس کیارستمی وجود دارد. روشنفکری با ماشین وارد روستا (در طعم گیلاس منطقهای حاشیهی شهری و کارگری) میشود، با این قصد که مردم را بشناسد. و در آخر معلوم میشود که آن مردم خیلی بهتر از او زندگی را میفهمند و فلسفهی زندگی خودشان را دارند، که ساده اما منسجم است. این فلسفهی زندگی منسجم بر یک نوع انساندوستی ساده، کار، مسئولیتپذیری و عشق به زیبایی در اوج فقر نهفته است. ویژگی دیگر روستا طبیعت بکر آن است (باز به استثنای طعم گیلاس).
در زندگی و دیگر هیچ (۱۳۷۰) روشنفکری که وارد منطقهی زلزلهزدهی رودبار میشود، کارگردانی است که در جستوجوی بازیگران کودک یکی از فیلمهایش است که در منطقهی زلزلهزده در روستای کوکر زندگی میکنند و میخواهد از سلامت آنها اطمینان حاصل کند. پسر خردسالش پویا او را همراهی میکند. اما این بهانهای است که ما همراه او در مناطق زلزلهزده بگردیم و شاهد باشیم که مردم مصیبتدیده میل به زندگی دارند. و جلوههای کوچک زندگی روزمره مانند تماشای بازی فوتبال برایشان مهم است. همان طور که خریدن نوشابه برای پسرش پویا مهم است. با یکی از شخصیتهای فیلم «خانهی دوست کجاست؟» روبهرو میشویم که کاسه توالتی را به خانهاش حمل میکند. و در باب اهمیت این «کاسه قیمتی» (که استفاده از آن جزئی از زندگی است) داد سخن میدهد. و همین طور با شخصیت جدیدی به نام حسین که فردای زلزله ازدواج کرده و روزهای نخست زندگی زناشوییاش را زیر «پالاستیک» سر کرده است. این مرد که آشکارا کیارستمی است اما نقشاش را فرهاد خردمند بازی میکند، مرتب از مردم پرسش میکند. و گاه اظهار نظرهایی از سر تأیید مانند وقتی که ماجرای حسین را از زبان او میشنود اضافه میکند که «این شد حجلهات یا این هم شد غذای عروسیتان». او غریبهای است که با ماشیناش در منطقهی روستایی میگردد و زندگی آنها را مشاهده میکند و از آن میآموزد.
دغدغهی فیلمسازـ روشنفکر ایرانی با مفهوم «مَردُم» تمامی ندارد. این جا دست کم خوبیاش این است که همه چیز به نفع سادگی و صفای روستایی تمام نمیشود. سرزمینی که میبینیم سرزمین خطرناکی است و با آن کویرِ سراسر حُسنِ خیلی دور خیلی نزدیک (رضا میرکریمی، ۱۳۸۳) فاصلهی بعیدی دارد. اما اگر کمی دقت کنیم اینجا هم آدم خبیث اصلاً نداریم. آدمها معمولاً بهتر از آناند که به نظر میآیند و بیشترشان حاضر نیستند در ازای پول از باورهایشان دست بکشند. اینجا هم باز روشنفکر مرفه ماست که اشتباه کرده است و بعد از تماس با مردم واقعی، حقیقت برایش روشن میشود.