سالهای پس از جنگ در ایران، آغاز «بازنگری» دربارهی نحوهی ادارهی کشور در میان تعداد زیادی از مقامات بود. نشانههای بسیاری از چیزی که شاید بتوان آن را نوعی به خود آمدن خواند. این نشانهها در میان آثار روشنفکران و هنرمندان نیز آشکار شد. خیزران اسماعیلزاده در مقالهی خود به این بازنگریها و تغییراتی که از پس اتفاقات گوناگون همچون انقلاب و جنگ در هنرهای تجسمی رخ داده بود میپردازد. البته تمرکز او در این مقاله بر مدیوم نقاشی است. او در تلاش است تا تغییرات گوناگون در این حوزه را در هر دهه شرح دهد. اسماعیلزاده در خلال توصیف هر دهه و ویژگیهای تأثیرگذارشان، به آثار هنرمندانی چون مهدی حسینی، نصرتالله مسلمیان و… نیز میپردازد.
بخشی از مقاله:
هنر جریان اصلی دههی شصت فهمید که آنچه به عنوان هنر عرضه میکند دستکم نابسنده است و ناچار است در جستجوی زبان نویی برآید. این زبان تازه را بسیاری از هنرمندان محذوفِ دههی شصت، در گوشهی آتلیهها و کارگاه های خود بدون امکان نمایش و عرضه، مشق میکردند. هنرمندانی که شاید بتوان آنان را در دو دستهی کلی چپگرایان و مدرنیستها جای داد. گروه اول، چپگرایان، اغلب همچنان با زبان و بیانی فیگوراتیو، روایتهای منتقدانهی خود از جنگ، انقلاب و انسان را میساختند. گروه دوم اما، مدرنیستها، ادامهی تلاش هنر نوگرای ایران در دههی چهل و پنجاه را تمرین میکردند. اغلب با دغدغهی فرم و در جستجوی زبان و (نا)بیانی نو و تصحیح فرمگرایی تزئینی که در جریانهای هنری دههی چهل رخ داده بود. جریان فرهنگی پیش رو اما، دستهی اخیر را به جریان اصلی دههی هفتاد بدل کرد، ضمن آنکه هالهای از خصوصیات جدید نیز بر آن افزود.
فرهنگ در دههی هفتاد را باید نام ژنریک همین جانشینشدگی خواند. از این رو که بسیاری کنشگران سیاسی و روشنفکران، حیطهی بحث و نظر خود را بهکلی به فرهنگ و ادبیات و هنر معطوف کردند. و البته ایدههای تجدیدنظرطلبانهشان را در تولیدات فرهنگی اخیر خود بازتاب دادند. گرایشی مبتنی بر نوعی فرهنگ شاعرانه و عرفانی که در سالهای پس از جنگ و با بیاعتبار شدن هر نوع آرمانخواهی سیاسی، آرامش، صلح و دوری از هیاهو را جستجو میکرد.
مهدی حسینی با تجارب فرمی پاکیزه و صوفیانه، سطوح تخت و دورگیری شدهی نقاشی ایرانی و سکون و عدم بیانگری فرمال (را در مقابل روایتگری مضمونی) احضار میکند. نصرتاله مسلمیان با ترکیبهای آبستره ـ فیگوراتیو و سطوح تخت عاریت گرفته از فضاهای چندساحتی نقاشی ایرانی، منحنیها و گردشها در ترکیب با سطوح رنگی و فیگورهای نصفه و نیم را به کار خود وارد میکند. حضور فیگورها و گهگاه خطوط و بافتهای مغشوش و مشوّش در کار مسلمیان سعی بر فاصلهگیری از رمانتیسم متداول دارند. اما غالباً ناتوان از خلق خصلتی مرئی، جسمی و خودویژه، تنها ارجاعی فرمی و مثالی به نقاشی ایرانی دارند.
احمد امیننظر البته با شیوهای پیچیدهتر با گزینشهای خطاطانهی متأثر از برخی طراحیهای ایرانی و ارجاعات ادبی ـ اسطورهای در مضمون این بازگشت و تجربهی توأمان را عرضه میکند. در کار دیگرانی همچون احمد وکیلی، حسین ماهر و بهرام دبیری نیز همین ارجاعات با فرمهایی دم دستیتر در فضاهای تخت و مثالی، فیگورهای رمانتیک و نشانگان سمبلیک دیده میشود. نقاشان جریان اصلی دههی هفتاد، قصد داشتند برخلاف جریان اصلی دههی شصت هنری غیرمحاکاتی و بیزمان خلق کنند. اما باز هم ــ به شیوهی هنرمندان سلف خود در دههی چهل ــ آن را در گذشته جستند و البته یک ویژگی مشترک با نقاشان دههی شصت داشتند: هر دو به غایت غیرانتقادی بودند.