بخشی از مقاله:
زمانیکه به پروژههایمان با نگاه پرسشآمیز مینگریم، به آنها شک و آنها را از نو تدوین میکنیم، زمان حال، امر معاصر، برایمان مهم و حتی اساسی میشود؛ این از آن روست که امر معاصر درواقع از شک، دودلی، قطعیتنداشتن، و بیتصمیمی تشکیل شده است ــ از نیاز به تأمل طولانیشده، بهنوعی تأخیر. میخواهیم تصمیمات و کنشهایمان را به تعویق بیندازیم که زمان بیشتری برای تحلیل و تأمل و ملاحظه داشته باشیم، و این دقیقاً همان امر معاصر است ــ نوعی تأخیرِ طولانیشده و حتی بهصورت بالقوه نامتناهی. مشهور است که سورن کییرکگور این پرسش را مطرح میکند که معاصر مسیح بودن به چه معنا میتوانسته باشد، و در پاسخ بیان میکند: بهمعنای تردید در پذیرفتن مسیح بهعنوان نجاتدهنده. پذیرش مسیحیت ضرورتاً مسیح را در گذشته جای خواهد گذاشت. درواقع دکارت پیش از این زمان حال را بهعنوان زمانی از جنس شک تعریف کرده بود ــ شکی که انتظار میرود درنهایت راه به سوی آیندهای مملو از افکار شفاف، متمایز، و آشکار بگشاید.
حال میتوان این استدلال را مطرح کرد که ما در این لحظهی تاریخی دقیقاً در چنین وضعیتی قرار داریم؛ زیرا زمانهی ما زمانهای است که به ملاحظهی مجددِ ــ نه ترک یا رد، بلکه تحلیل و ملاحظهی مجددــ پروژههای مدرن میپردازیم. […] میتوان این ادعا را طرح کرد که ما اکنون در زمانهای از بیتصمیمی، از تأخیر، به سر میبریم ــ نوعی زمانهی ملال. حال مارتین هایدگر ملال را دقیقاً بهمثابه نوعی پیششرط برای توانایی ما برای تجربهی کیفیت حالبودگی زمان حال تفسیر میکند ــ برای تجربهی دنیا بهمثابه نوعی کلیت بهواسطهی دلزدهبودن با همهی جنبههای آن بهطور مساوی، بهواسطهی تحتتأثیر قرارنگرفتن با این یا آن هدف خاص، بهآن صورت که در زمینهی پروژههای مدرن مطرح بود.
تردید دربارهی پروژههای مدرن در اصل با نوعی ناباوری فزاینده به وعدههای این پروژهها مرتبط است. مدرنیتهی کلاسیک ــحتی بعد از مرگ خدا، حتی بعد از ازدستدادن ایمان به نامیرایی روحــ به توانایی آینده برای محققکردن وعدههای گذشته و حال باور داشت. مفهوم یک مجموعهی هنری دائمی خود بیانگر همهچیز است: آرشیو و کتابخانه و موزه حاوی وعدهی ماندگاری سکولار بودند، نوعی نامتناهیبودن مادی که جایگزین وعدهی مذهبی معاد و زندگی ابدی میشد. در دوران مدرنیته مجموعهآثار یا «کار» جایگزین روح، بهمثابه بخش بالقوه نامیرای «خود»، شد. فوکو بهشکلی شناختهشده از چنین جایگاههای مدرنی که در آنها زمان، بهجای اینکه صرفاً از دست برود، انباشت میشود با عنوان هتروتوپیا نام میبرد. از نقطهنظر سیاسی، میتوان از اتوپیاها بهعنوان فضاهای پساتاریخی از زمان انباشتشده سخن گفت که در آنها پنداشته میشد متناهیبودن زمان حال بهواسطهی زمان نامتناهیِ پروژهی محققشده ــیک اثر هنری یا اتوپیای سیاسیــ جبران میشود. […]