در دههی هفتاد شمسی کار گروهی از نقاشان ایرانی با نظمی طبیعی در مسیر مدرنیسم پیش میرفت. این هنرمندان، آگاهانه یا ناآگاهانه، در پیوند یا بدون آشنایی با یکدیگر، از یک الگوی اصولی هنر مدرن پیروی میکردند که در آن دههی گیجی و سرگردانی، نه گرایش مسلط بود و نه مد روز. این پارادایم، حرکت از عین به ذهن، از پیکرنمایی به انتزاع، یا تلفیق این دو بود که اغلب با میانجی نوعی شکلزدایی یا دفرماسیون منسجم و شخصی به نتیجهی نهایی میرسید. «رسیدن» واژهی کلیدی بسیاری از هنرمندان آن دوره بود. ثمیلا امیرابراهیمی در این مقاله با نگاهی به هنرمندان آن دوره، تأثیر جامعه و اتفاقات بر روند شخصی این هنرمندان را بررسی میکند. یکی از شاخصترین این هنرمندان علی گلستانه است که سالها با تمرکز بر شیوهی شخصی خود به نقاشی ادامه داده است. امیرابراهیمی گلستانه را جزو همین دسته از هنرمندان میداند که با نگاهی تازه به محیط و زندگی راه خود را در هنر ایران ادامه داده است.
بخشی از مقاله:
دفرماسیون و انتزاعی که در کارهای دههی هفتاد این نقاشان رخ میدهد دلبخواهانه و خلقالساعه نیست و برای اختراع یک زبان شخصی نیست. بلکه بر اساس مشاهدهی مستقیم، چکیدهسازی اشکال و انتخاب پالت رنگی خاص هر یک از آنان صورت میگیرد. برخی از کارهای باقی مانده از نفیسه ریاحی ضمن تفاوت در لحن و بیان، با کارهای علی گلستانه بسیار نزدیکاند. این اشتراكات چه بسا از آموزشهای هنری و منابع الهام و جغرافیای زندگی آنها سرچشمه میگیرد. هر دو طراحان توانایی هستند که با کار نقاشان قدیم و جدید اروپا و امریکا آشنایی دارند. از ورای آثار آنها میتوان رد نقاشانی چون سزان و گوگن، جرجیا اوکیف و دیوید هاکنی و دیگران را پی گرفت. هر دو مدت نسبتاً طولانی از عمر خود را در اروپا گذراندند و در سرزمین های گرم به شفافیت نور و رنگ دل بستند. ریاحی به علت شاخههای مختلف کارش، حجم کمتری از نقاشی را بر جا گذاشت. در حالی که گلستانه نقاشی بسیار پر کار است و تنوع آثارش هم از نظر تکنیک و هم از نظر موضوع دامنهی وسیعی دارد. امروز گلستانه را نقاشی با مرام و صاحب سبک میشناسیم که بدون هیاهو و ادعای رسالتی در هنر، با شعور و شناخت هنری خود از لذت کمیاب تجربه وصل با جهان بهرهمند شده و آن را به دیگران انتقال میدهد.
«من کار کردن با مدادرنگی را در دههی ۱۹۷۰ از نقاشان غرب یاد گرفتم و بسیار لذت بردم. مدادرنگی درخشان است و من کار کردن با آن را دوست داشتم. رنگهایی که من در دورهی اقامت در اسپانیا به کار میبردم از اتمسفر روشن و شاد آن جزیره سرچشمه میگرفت. وقتی هفت سال بعد به ایران بازگشتم باز به کار با مدادرنگی ادامه دادم. در آن زمان تهران خلوتتر بود و من میتوانستم حتی در خیابانها بنشینم و کار کنم. در یزد هم مردم هرگز مزاحم و مانع کار من نبودند و به من نزدیک نمیشدند. بر خلاف تهران که مردم همیشه دور من جمع میشوند و همهجور سؤال میکنند، در یزد مردم مرا به حال خود میگذاشتند. حالا مدتی است که دیگر با مدادرنگی کار نمیکنم. درهی زیبای طالقان را برای زندگی انتخاب کردهام که آرام و ساکت است و چیزهای زیادی به یک نقاش تقدیم میکند.»