معرفی مقاله:
تاریخ تکامل تدریجی بشر نشان از سیر تکامل آگاهی او دربارهی تصاویر نیز دارد. مقالهی «دیدن و دانستن» به قلم ایمان افسریان تلاش میکند نظام تصویرسازی بشر را مابین دو قطب دانستن و دیدن مورد بررسی قرار دهد. تصویرگر مصری به چه نظام تصویری خاصی وابسته است که ما امروز از درک آن عاجز هستیم؟ آگاهی انسان درباره تصاویر از زمان نقاشیهای غار آلتامیرا تا ظهور رنسانس و پس از آن چه مسیری را طی کرده است؟ عنصر تخیل در نگارگر ایرانی چگونه به چنین انسجام و زیباییای در تصویر رسیده است؟
ایمان افسریان نویسندهی مقاله حاضر با دید یک طراح، فرایندِ ذهنیِ یک نوآموز در درک اجسام و طراحی را با نگاهِ انسان در نقاشیهای اولیهی تاریخ هنر مقایسه میکند، و یا نظام ادراکی نقاشی غرب را با سایر نظامهای تصویری مقایسه میکند که در متن از آن با عنوان «مثالی» یاد شده است. از پی این قیاس سوالات دیگری شکل میگیرند مانند اینکه در نقاشی آبستره چه بر سر سوژه ادراکی نقاش آمده است و این فهم چگونه وارد تاریخ نقاشی شد و چه تاثیری بر جای گذاشت؟ ایمان افسریان در جای جای مقاله به آثار شاخصی از هنر ایران و جهان استناد کرده و از این رهگذر در پی شناخت فرایند پیچیدهی آگاهی انسان در شناخت و درک تصاویر است.
.
بخشی از مقاله:
«پیش از آنکه انسان انسان شود، اشیاء فاصلهای از او نداشتند. آدمی خود را جدای از جهان و در برابر آن نمیدید. اشیاء، اشیاء نبودند. همه چیز هیولی بود. بیشکل و بینام. انسان با نامیدن هیولی انسان شد. بر بینام، نام نهاد؛ و به قرينهی خلق عالم، جهان را به هيئت خود دوباره خلق كرد. به اين ترتيب كائوس يا هاويهی آغازين به كاسموس يا جهاني انساني بدل شد. نامیدن نقطهی آغازین انسان است؛ لحظهی ورود به زبان. انسان با نامیدن، آگاهی خود را بر جهان تاباند و بازتاب آگاهی خود را در غیر خود دید. این (چیزی که میبینم) آن (چیزی که میدانم) است. «آن»، نام بود.
نامیدن تشخیص چیزهاست؛ نشانهگذاری برای چیزها. این نشانهها میتوانند صوتی باشد یا تصویری. در قالب کلام تعين پيدا كنند یا در تصویر. انسان با نامیدن، آگاهیِ خود را که در غیرِخود میدید دوباره فرا میخواند تا تصاحبش کند. اینچنین فراق و جدایی به وصل بدل میشود و جهان بيگانه به عالمی انسانی و مأنوس. جدایی، هراسناک است و وصل، لذتبخش. انسان اوليه آگاهی خود از آفتاب و آب و حیوان را با خطوطی ساده بر سطح غارها و سفالها و … تصویر کرد؛ و شاید روزی دایرهای بر خاک کشید و در ميانهی آن دو نهاد و… و ناگهان هیئت خود را در آن دید و این گونه خود را نامید:…»