اثری از ابوالقاسم سعیدی هنرمند نوگرای ایرانی.

دورترین مرغ جهان / ابوالقاسم سعیدی

 

معرفی مقاله:

مهاجرت در سا‌ل‌های سی برایم اختیاری، و مسئولیت و برنامه‌ریزی انجامش در تنهایی با خودم بود. مقصد را هم سال‌ها پیش از عزیمت خود انتخاب کرده بودم. و چون مسائل مادی و اداری آن زمان را که وقت‌گیر و مشکل بود باید یک‌یک حل می‌کردم، آنی به فکر فضای روزِ عزیمت که رنگ اندوه‌بار جدایی را به خود می‌گرفت نبودم. ابوالقاسم سعیدی، نقاش ایرانی، در مقاله‌ی «دورترین مرغ جهان» با زبانی شاعرانه از روزهای مهاجرتش می‌گوید که چگونه سعی کرده سختی دوری را با شعر شاعران ایرانی تحمل‌پذیرتر کند.

.

بخشی از مقاله:

با اولین برخوردم با هیاهو و صدای شهر غریب گام و بینش شاعرانه‌ام را به گونه‌ای موقت کنارزدم. و از استعداد همگنی و سازش با دیگران کمک خواستم که زندگی در دنیای جدید را بیاموزم. ابتدایی‌ترین درسم از نوع خِرد‌ورزی بود و به اهتمام آن با همسایگانم آمیزش داشتم، و حتی به هم‌نشینی با ایشان محتاج و خو می‌گرفتم. تفاوت فرهنگیم را با مصاحبت‌شان مقایسه می‌کردم. رفتار و حرکاتم را نقد می‌نمودم. به روشنی می‌دیدم که فردی شهری‌ام و تکلیف احتیاجات روزانه‌ام روشن بود. ولی رفته‌رفته زنگ خفیفی گویی بیدارم می‌کرد. زمزمه را می‌شنیدم که می‌خواست به من بفهماند که هویتم را رنگ دیگری‌ست و گویا اندوه عمیقی را که گاهی در خود می‌دیدم در اثر پس‌زدن این مفهوم اصلی مشخص شده‌بود.

سایه‌ای آشنا با صداقتی شفاف، رنگین و ظریف، پرجوش، گاهی غمزده که نوای شاعرانه‌ی خانه‌ی حقیقی‌ام بود. وجود و روحم را به هم می‌سایید. تشنگی عمیقی را در ذهنم هویدا می‌کرد. خوب می‌دانستم اندوه خفیفم را چگونه برطرف کنم. از کتابخانه‌ی فقیرم یاری می‌گرفتم که ترانه‌های قدیم خانه‌ام را برایم بنوازد. تبسمی بر لب دارم. سروده‌هایی دارم که رنگ خاک، بلندی آسمان، نجابت درخت، نظم فصول و شکوه غمزده‌ی مرغ حق را به من یاد داده‌اند. این تصویرهای مجلل و نجیب با نام‌هایی تداعی می‌شوند که از نوجوانی به آن‌ها خود گرفته‌ام. نام‌هایی که مجموعه تراوش‌شان بار و توشه رهسپاریم بوده. سروده‌هایی از فروغ و سیمین، الف سایه، میم امید، احمدرضا و دوستم سهراب در ذهنم همیشه بیدار بوده. و هرگاه به ایشان پناهنده می‌شوم اندوه جداییم تسکین می‌گیرد…

سبد خرید ۰ محصول