شمیم مستقیمی در این مقاله به موضوع سانسور در آثار هنری پرداخته است. او مینویسد: «در دههی شصت، به هر دلیلی، چه کمبود منابع فرهنگی بود چه کیفیت بهتر فیلمها، عاشق سینما بودم و تقریباً هر فیلمی را که به دیدنش میارزید میدیدم. با پدرم به یک استاندارد قابل قبول برای خودمان رسیده بودیم و با نگاهی به عوامل سازندهی یک فیلم و اهمیتی که برای کار بعضی قائل بودیم، تصمیم میگرفتیم که فلان فیلم را ببینیم یا نبینیم.»
و اضافه میکند: امروز که برای نوشتن چیزی برای این شماره لابهلای خاطرات و احساسات گم شده و ویران و محو، دنبال چیز دندانگیری میگشتم، این حس دستخوردگی را پیدا کردم که آن روزها بدجوری موقع دیدن فیلمها همراهم بود. آن موقع با کلمهی سانسور دکمهی این حس فشرده میشد. کلمهی سانسور معنیاش برایم ملکوک شدن شور و حالی بود که قبل از دیدن هر فیلمی مدتی باهاش سرخوش بودم. آن موقعها هنوز پیش از شروع نمایش، پرده های بزرگ سینما از جلوی صفحهی سفید نمایش به دو طرف کنار میرفتند یا مشابه آنچه در سینما آزادی قدیم وجود داشت پرده بالا میرفت. در فاصله بین جاگیر شدن روی صندلی و بالارفتن پرده، میتوانستم برای خودم خیال ببافم. یکی از خیالاتی که میبافتم این بود که انگار من تنها تماشاگر این فیلم هستم. انگار از توی یک سوراخ کلید دارم یک دنیا را به تنهایی تماشا میکنم. و این سانسور، که ممیزی اسم محترمانه بعدیاش بود، باعث میشد فکر کنم تنها نیستم و کسی هست که مواظب چیزهایی است که من می بینم.
امروز ممیزی و سانسور چیز خندهداری شده که با اینکه سختتر و جدیتر شده، کسی جدیاش نمیگیرد. نسخهی اصل هر چیزی در دست هست.ضمن اینکه سانسور وقتی خیلی آشکار و خیلی بیرونی شود، دیگر خاصیتش را از دست میدهد. و به جای هول و ولا، تولید عصبانیت و سردرد میکند. اما در آن روزگار سانسور مسئلهای جدیتر و درونیتر بود. احساس سرخوردگی میکردم وقتی میدانستم که فیلمی که دارم میبینم چند دقیقه اش بریده شده. یا به اصطلاح یکی از دوستان پدرم که عاشق سینما بود و در صفهای طویل جشنواره برایمان جا میگرفت: «بهش تیغ کشیدن!»….
بخشی از مقاله:
ضمن اینکه سانسور به راحتی حس مسئولیتپذیری اجتماعی هنرمندان را تباه میکند. چون نهادی تمامیت خواه، کل این نقش را بر عهده گرفته و این کار را با چنان غلظتی انجام میدهد که جایی برای کسی باقی نمی ماند.جامعه است که باید در قالب نهادهایی که سر آخر قانون درباره دعوایشان قضاوت میکند به هنرمند بفهمانند که چگونه خود را موظف ببیند که حرفش را از طریق میانجیها و و اسطههایی بزند که برآیندی از فکر جامعه است. هنرمند هم باید یاد بگیرد که چطور در مخمصه فکر کند. مخمصه یعنی شرایط تاریخی (زمان و مکان) که او در آن زندگی میکند. فکر کردن در خلاء، دستاوردی برای هیچکس نخواهد داشت جز اینکه سوء تفاهم و دشمنی ایجاد کند.
این را هم بد نیست اضافه کنم که چندی پیش با یکی از کسانی ملاقات کردم که در ایام دور گذشته،یکی از کسانی بود که مصلحت ما را در دیدن آنچه باید ببینیم بهتر از ما میدانست. جدا از اینکه هنوز کمی ازش میترسیدم و فکر میکردم با ما فرق دارد (و به نظر میرسید خودش هم اینجور فکر میکند) در واقعیت آدمی خیلی عادی بود.
هر چه تلاش کردم که باهاش گفتگو کنم و حس ایام قدیم را برایش بازبگویم نشد. او هم احتمالاً دیگر خوش ندارد که دربارهی این چیزها حرف بزند.به نظر میرسد که سانسور کاری است که آدمها در موقعیتهای خاصی انجام میدهند. بعد از ترک آن موقعیتها و گذشتن آن زمانها، بر طبق توافقی نانوشته نباید چیزی به روی خودمان بیاوریم. یعنی باید خودمان را سانسور کنیم.
بعدالتحریر: غیر از بهرام بیضایی که همیشه در هر حال فریاد زدن این معنی بود و هست که نمیشود و نمیگذارند، سه مورد انتخابهایم به این دلایل است:
از گفتههای ناصر تقوایی که در کتاب به روایت ناصر تقوایی هم چاپ شده بر میآید که ای ایران میتوانسته شامل خیلی فکرها و ایدههای تازهتر و جذابتر هم باشد. که حتی پیش از ساخته شدن سانسور شده. این سانسورها، همهاش محصول یک فرد و یک تفکر هم نیست. بعضیش محصول طرز تفکر و روابط رایج در یک مملکت است…” ای ایران”.