بخشی از مقاله:
به گفتهی سوزان سانتاگ (از زبان فرزاد مرادی): «تخیل و خیالپردازی، انسان را سنگین میکند و به زمین میچسباند. همهی ما وقتی خیالپردازی میکنیم ناتوان از انجام هر کار دیگریم. کارکرد کار، درست بر خلاف خیالپردازی است. انسان در هنگام کار و فعالیت سبک است و از همین رو به رحمتی که نازل میشود، نزدیکتر.»
دریابندری در ابتدای جلد اول کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز، در یک صفحه، کتابهایی را که تابهحال نوشته و ترجمه کرده، نام برده است. از آن جمله: امپرسیونیسم و کمی بعد، تاریخ فلسفهی غرب، تاریخ سینما، معنی هنر، متفکران روس، وداع با اسلحه و پیرمرد و دریا.
چرا فلسفه و هنر همواره از آشپزی مهمترند؟ آیا آشپزی امری یکسر زنانه است؟ چرا معمولاً مردها نسبت به آشپزی هم حتی نگاه حرفهای دارند؟ آیا آشپزی به شکل حرفهایاش لذت بخش است؟ لذت چه نسبتی با آشپزی دارد؟ آیا آشپزی فینفسه لذتبخش است، یا لذت آن در خوردنی است که در پیش است؟ آیا آشپزی دیدن دارد؟ لذت آشپزی بیشتر است یا لذت خوردن؟ این مسئله دربارهی دیدنشان چگونه است؟ دیدن آشپزی لذتبخشتر است یا دیدن خوردن؟ آیا همواره سنت آشپزی و آشپزخانه در ایران مخفی بوده است؟ آیا آشپزی یک کار پیش پا افتاده است؟ اصلاً آشپزی چیست؟ یک علم است؟ یک هنر است؟ یا فقط یک هوس است؟
تخیل و سرما همبستهاند. خیالپرداز همواره سردش است. در جیببر و یک محکوم به مرگ از زندان گریخت ، با وجود سرمای حاکم بر فضاها و آدمها، هنوز یک عنصر اساسی هست که مخاطب را گرم نگه میدارد و آن دستهای شخصیت اصلی است. جیببر دزدی میکند، اما با دستهایش. جیب بر در جامعهای دزدی میکند که همهی افراد آن در اعمالی سرد و تخیلی غوطهورند. انسان اساساً در جامعهی جدید گناهکار است. تنها با دستهایش میتواند خود را در مرز رستگاری نگه دارد.
«ساختن» حکایت تغییر شکل دادن به مادهای اولیه و تبدیل آن به امری مصرفی است. غذا هرچه خوب و خوشمزه تهیه شده باشد، باز امری مصرفی است. اگرچه در خوردن غذا هم لذتی نهفته است، نزد بهزاد آنچه فرحبخش است دیدن مراحل تهیهی غذایی لذیذ است. دیدن مراحل و مناسک ساختن یک امر فانی از ذات چیزها. در واقع، هرآنچه ساخته میشود محکوم به نابودی است. هر ساختهای دیر یا زود از بین میرود و به شکل عناصر اولیهاش برمیگردد تا روزی دیگر، به دستی دیگر، به شکلی دیگر ساخته شود. در این میان، امور به اصطلاح پیش پا افتاده از بالقوهگی نابودی بیشتری برخوردارند تا امور ظاهراً مهم.
رحمت به دستها نزدیکتر است تا مغزها. رحمت بر کسی که تخیل میکند نازل نمیشود. روبر برسون و کمالالدین بهزاد هر دو در بیشتر آثارشان به ستایش دست و کاری که از دست سر میزند پرداختهاند. انسان در حین آفرینش معنا، فاقد دست است. چراکه در آن زمان نه به دست میاندیشد و نه به مادهای که در دستانش تغییر شکل میدهد. بلکه فقط به انجام میاندیشد؛ به ایده.