در مقالهی حاضر گفتوگوی بیل جی را با دیوید هورن خواهید خواند.
بخشی از گفتوگو:
بیل جی: وقتی که در باب مشخصه های عکس صحبت میکردیم تو بر این باور بودی که درون مایه خاص عکاسی این بوده که به بیینده بگوید که برای مثال یک شی چه شکلی بوده است. به نظرم این نکتهی مهمیست چرا که خیلی از عکاسان شیفته این مدیوم هستند اما هنوز ایدهای در باب اینکه از چه عکس بگیرند ندارند.
دیوید هورن: دقیقاً. بحث اصلی بسیار با اهمیت است: تو عکاس نیستی، چرا که به عکاسی علاقه نداری.
می توانی دقیقتر توضیح بدهی.
تعدادی از مردم به شکل ناواضحی به عکاسی علاقه دارند، ممکن است که به زندگی به ظاهر محصور کننده و هیجان انگیز عکاسان جنگ و یا عکاسان مشهور علاقهمند باشند و یا شاید به استفاده از این دستگاههای زیبا و سودمند، دوربینها. یا به شخصیتی که شاید میتوانند به دستش آورند فقط اگر شبیه فلان عکاس عکس بگیرند. اما این علاقهها جدا از این که چقدر به شکل شخصی میتوانند لذتبخش باشند، هیچ گاه کسی را به سمت عکاسشدن هدایت نمیکند. دلیلش هم این است که عکاسی تنها یک ابزار است، یک رسانه برای بیان یا انتقال یک اشتیاق و یک عشق در یک چیز دیگر.
برای مثال تو میتوانی بخاطر جاذبه و زیبایی یک ماشین، آن را بخری، یا شاید با این ایده که زنان بیشتری با آن ماشین به تو توجه خواهند کرد، یا برای اینکه شیفته طراحی فوقالعادهاش شدهای و یا خیلی چیزهای دیگر. اما واقعاً خرید آن ماشین سودی ندارد مگر اینکه سوارش شوی و آن حرکت کند و به جایی ببردت!
مقصود عکاسی آشکار کردن این است که کسی یا چیزی اینگونه بوده است، تحت یک شرایط بخصوصی، در یک لحظه بخصوصی در زمان و بیان نتیجه اش به دیگران.
درست است. با این حال باید به این جمله کلمه “احتیاط!” را بچسبانیم. با وجود اینکه نظرت درست است، اما این به این معنی نیست که صرفا یک عکس یعنی ثبت های شیرین و یا بی خاصیتی از هر چیزی.
خب بعضی تصاویر بطور آشکاری جذابتر ، زیباتر و تأثیرگذارتر از بقیه هستند، حتی اگر همهشان از یک موضوع بوده باشند. مهم تر از همه صاحب سبک ویژهای هستند، حاوی چیزی از اشخاصی هستند که آنها را خلق کردهاند. چه چیزی باعث میشود که این ثبتهای ساده تبدیل به تصاویری جاودانه شوند؟
خودت چه میگویی؟
به نظر من این به انتخاب موضوع برمیگردد. یک عکاس نه تنها یک علاقه بصری و میل به جستجوی آن در تصاویر، بلکه باید حس کنجکاوی قوی ای داشته باشد. این حس کنجکاوی چیزهای زیبای دیگری در امتدادش می آورد : مطالعه ، صحبت، تحقیق و کوشش های ناموفق زیادی در یک محدوده بلند زمانی .
برای من بدیهی به نظر می رسد که برای عکاسی با هر درجه ای از اشتیاق، باید که ابتدا شیفته موضوعت شده باشی. در غیر اینصورت نمی توانی علاقه به فعل خلق کردن را در یک محدوده زمانی بلند برای رسیدن و ساختن یک بیان شخصی ، اصیل و زیرکانه در آن در خودت پایدار نگه داری. من مجبور بودم که این درس را از تو بیاموزم.. وقتی که در سال ۱۹۶۷ به من گفتی که عکس هایم کسل کننده اند، همانگونه که قبلا هم گفتم من توانستم این نبرد درونی برای تبدیل شدن به یک عکاس شبیه سایر عکاسان را متوقف سازم. حرف تو حکم آزادی بود. من کار بر روی عکس های تازه ، به همراه تمرکزی ساده بر روی موضوعات مورد علاقه ام را آغاز کردم . بی هیچ نگاهی به موفقیت و یا شهرت و چیزهایی از این دست . حاصلش آزادی خوش آیند و لذت بخش بوده که تا امروز نیز ادامه داشته است .