
استیون هلر: شما بهعنوان مدیر هنری و طراح یک انتشارات بزرگ، چگونه بین این هر دو نقش تعادل برقرار میکنید، یا به نظرتان هر دو یکی هستند؟
جان گال: به نظر من مدیریت هنری انتشارات در پانزده سال اخیر تغییرات زیادی کرده است. وقتی کارم را شروع کردم، بیشتر مدیران هنری صرفاً مدیر هنری بودند و هیچ دستی در کار نداشتند و هرگز خودشان کار دیزاین انجام نمیدادند. یک کار تصویرگری به شما میدادند و میگفتند «ببین چهکار میتوانی بکنی». از وقتی طراحان بیشتری به مقام مدیر هنری ارتقا پیدا کردهاند، اوضاع عوض شده است.
پس این دو با هم فرق دارند؟
آخرین فرمول من در این باره که امروزه مدیر هنری بودن یعنی چه عبارت است از: مدیر هنری = طراح + دردسر. این حرفی است که طراح درون من میگوید.
هنوز هم فرصتی برای دیزاین دارید؟
بیشتر وقتم به صحبت کردن با سردبیرها، طراحان مستقل، انجام کارهای تولید، کارمندان، پاسخ دادن به ایمیلها، سعی در مواجه نشدن با دعاوی حقوقی و یا قایم شدن از دست همهی اینها میگذرد. شاید در پایان روز نیم ساعت وقت داشته باشم که بنشینم و چیزی دیزاین کنم.
بهعنوان یک طراح آیا روش مدیریت هنریتان بهگونهای هست که به طراحان بها بدهد؟
روش مدیریت هنری من تا حد امکان دخالت نکردن است. دوست دارم با افرادی کار کنم که چارچوبها را متوجه میشوند، کسانی که پروژهای را گرفته، درکی از مسیری که باید بروند بهدست آورده و کارشان را انجام میدهند. لذت نمیبرم از اینکه شیوهی مداخلهی زیاد را اعمال کنم (میشود لطفاً این یکی را یکهشتم اینچ به این طرف ببری؟ و آسمان را شش درصد آبیتر کنی؟)، گرچه گاهی این کار لازم است. علاقهای به این ندارم که جلدها طوری از آب دربیایند که انگار من آنها را انجام دادهام. تنوع را ترجیح میدهم.
چه چیزی باعث میشود که مدیر هنری / طراح جلد کتاب، موفق باشد؟
به نظر من چیزهایی که باعث موفقیت طراح جلد میشوند بهطور کلی همان چیزهایی هستند که باعث موفقیت طراح میشوند. درک خوب از تایپوگرافی، استفاده نوآورانه از تصویر، ایده و قصد مشخص. به نظرم ذوق و استعداد و همینطور اطلاع کافی از تاریخ دیزاین و سبک هم لازم است چون کتابهایی که بهدست افراد میرسند به دورههای مختلفی تعلق دارند.
چگونه هم بخشهای بازاریابی را هدایت میکنید و در عین حال یکپارچگی دیزاین خود را حفظ میکنید؟
من بیشتر اوقات در زمینهی کتابهای جلدشمیز فعالیت دارم، و در مورد این دسته کتابها، نیاز بازار از قبل مشخص است. تمام کاری که باید انجام بشود عبارت است از تولید نسخهای ارزانقیمتتر از یک کتاب برای فروش بیشتر. کتابهای جلد شمیز به کتابهای دارای جلد سخت نزدیکتر هستند اما دارای اطلاعاتی بیشتری بوده (مثلاً نقلقولی در مورد پرفروش بودن آن) و در قطع کوچکتری عرضه میشوند.
کتابهای جلد شمیز این بخت را ندارند که همانند کتابهای جلد سخت در زمان مقتضی مورد نقد و بررسی قرارگیرند، لذا جلد این کتابها ـ منظورم کتابهای مربوط به فهرست تازههای کتاب است ـ باید حرفی برای گفتن داشته باشند مثلاً بگویند: «مرا یادتان هست؟ همان کتابی که منتظر بودید بهصورت جلد شمیز چاپ بشود؟ یادتان آمد؟ من همان کتابی هستم که نیویورک تایمز کلی از آن تعریف کرده بود، منظورم همان کتابی است که دربارهی پسری مبتلا به بیماری خوابآلودگی است که از دخترکی با دامن شطرنجی خوشش میآید.»
ما گروه بازاریابی خیلی خوبی داریم و به نظرم آنها به کاری که انجام میدهیم خیلی احترام میگذارند. ولی هنوز نمیدانم با مسائلی نظیر اینکه «کتابهای جلد قهوهای خوب فروش نمیروند» چه کنم.