ويليام روبين در این مقاله به بدویگرایی پرداخته است. به اعتقاد او بدوی گرایی، یعنی توجه هنرمندان مدرن به هنر و فرهنگ قبیلهای و تجلی آن در افكار و آثارشان. به زعم او البته با كمی تأمل روشن میشود كه مغفول ماندن بدویگرایی از دید محققان چندان دور از انتظار نیست، چرا كه طرح هوشمندانهی این مبحث نیازمند آشنایی كافی با هر دو هنری است كه بر هم كنش آنها در فرهنگ مدرن غربی این پدیده را شكل داد. حال آن كه، مطالعهی این دو تاكنون جدای از هم صورت گرفته است. با همه اینها، كشفیات كاملاً متفاوت مردمشناسان و مورخان هنر افریقا و اقیانوسیه، بیشتر مكمل یكدیگرند تا متضاد. چرا كه هر دو بر شناخت مجسمه های قبیلهای در متنی كه تولید شدهاند، متمركزند. اما روبین سعی داشته تا از منظری كاملاً متفاوت و با اهدافی دیگر به تاریخ بدویگرایی بپردازد. او میخواهد مجسمههای بدوی را در متن غربی، و از این منظر كه هنرمندان مدرن چگون آنها را «كشف» كردند، ببیند. هدف اولیهی قومشناس ـ یعنی نقش و معنای خاص هر یك از این اشیا ـ به موضوع او ربطی ندارد، مگر در مواردی كه هنرمندان مورد نظر او از آن باخبر بوده باشند. گرچه، پیش از ۱۹۲۰، كه برخی سوررئالیستها به طور غیرحرفهای به مطالعه قومشناسی روی آوردند، هنرمندان عموماً از این موضوعات آگاه نبودند یا اعتنایی به آن نداشتند. نه به این معنی كه به «معنا»ی آثار توجه نداشتند، بلكه معنایی كه میجستند آنی بود كه از خود اشیا دریافت میشد [و نه از متن آنها]. بنابراین اگر روبین از منظری مدرنیستی به این مجسمهها مینگرد و چنين ديدگاهی را فرض میگيرد (كه مانند هر ديدگاه ديگر، بنا به تعريف خود نوعی جهتگيری محسوب میشود)، به امید این است که با وجود چندپارگی اجتناب ناپذیر رویکردش، که هدف اصلیاش شناخت بیشتر هنر مدرن است، شاید پرتوی جدید هم بر اشیای بدوی بیاندازد.
بخشی از مقاله:
گرچه واژهی بدویگرایی در متن تخصصی تاریخ هنر زاده شد، لغتنامه های امریکایی بعداً تعریف آن را گسترش دادند. اولین بار در وبستر ۱۹۳۴ به معنای «باور به برتری زندگی بدوی»، متضمن نوعی «بازگشت به طبیعت»، ظاهر شد. در این چارچوب گسترده، سهم عالم هنر از تعریف وبستر صرفاً همین است: «گرایش یا واكنش به آنچه بدوی است». در سال ۱۹۳۸ این معنی واژه آشكارا تثبیت شد، چرا كه گلدواتر آن را در عنوان اثرش، بدویگرایی در هنر مدرن، به كار برد. با این حال، با وجود همخوانی كلی این واژه برخی نویسندگان همچنان واژه بدویگرايی يا پریمیتیویسم (یك پدیدهی غربی) را با هنرهای مردم بدوی اشتباه گرفته و میگیرند. با توجه به این امر ما واژهی بدویگرایی را در عنوان كتاب خود داخل گیومه آورده و بر مبنای اختصاصاً تاریخ هنری آن تأكید كردهایم.
نقاشان «بدوی گرا» به مفهوم قرن نوزدهمی آن، كسانی بودند كه شیوههای پیشارنسانسی را به خاطر «سادگی» و «صداقت»شان در غیاب تمهیدات پیچیده پرسپكتیو و سایهروشن و نیز به خاطر قدرت و نیروی بیانیشان میستودند؛ كیفیاتی كه این هنرمندان در هنر رسمی روزگار خود، كه بر مبنای الگوهای كلاسیك و آكادمیك استوار بود، نمیدیدند. هر چه جامعه بورژوا بیشتر ذوق و ظرافت نقاشیهای سالنی را ارج مینهاد، این هنرمندان هم بیشتر به سادگی و خامدستی، و حتی به بینزاكتی و بیپردگی روی میآورند. تا جایی كه در پایان قرن نوزدهم، برخی از این هنرمندان «بدویگرا» درباره هنرهای غیرغربیای لاف میزدند كه خود آنها را «وحشی» میخواندند. این واژه كه در مقام ستایش به كار میرفت، می توانست عملاً هر نوع هنری خارج از مسیر واقعگرایی یونانی ـ رومی كه در رنسانس تثبیت و سازماندهی شد را دربر بگیرد. با توجه به معانی ضمنی «بدوی» و «وحشی»، ممکن است از دیدن هنرهایی كه هنرمندان قرن نوزدهمی این صفات را برایشان به كار می بردند به كلی شگفتزده شویم.